من موجود بدبخت و حسودی هستم. وقتی کسی را میبینم که به کارش عشق میورزد و محل کارش را دوست دارد، مدام در حرفهایش دنبال تناقض میگردم و ناخودآگاه از او بدم میآید. اگر صبح در حالی که میکوشم تن گیج و تباهم را به شرکت برسانم، چشمم به گربه مرفهی بیفتد که در آفتاب … ادامه خواندن از رنجی که میبریم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.