میخوابم، تنهایم. از خواب بیدار میشوم، تنهایم. جایی مینویسم خیلی تنهایم. احساس خوشبختی و بدبختیِ همزمان میکنم. خوشبختی چون دارم مینویسم و بدبختی چون از چیزی مینویسم که حس میکنم نوشتن از آن ریاکارانهست. چون نوشتن از آن مثل ستایشیست که لایقش نیست و دارد نصیبش میشود. تصمیمم عوض میشود و نمینویسم. دوباره کلنجار با … ادامه خواندن بطن تنهایی
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.