میخوابم، تنهایم. از خواب بیدار میشوم، تنهایم. جایی مینویسم خیلی تنهایم. احساس خوشبختی و بدبختیِ همزمان میکنم. خوشبختی چون دارم مینویسم و بدبختی چون از چیزی مینویسم که حس میکنم نوشتن از آن ریاکارانهست. چون نوشتن از آن مثل ستایشیست که لایقش نیست و دارد نصیبش میشود. تصمیمم عوض میشود و نمینویسم. دوباره کلنجار با […]
کار من، زندگی من؛ روایت زوال و بقای یک شعله
همکار بغل دستیام، مرجان، هر بار فرصتی پیدا میکرد با حال متعجبی میپرسید چرا بعد از دو سال هنوز عکس منظرهای، آدمی، سگی، گربهای یا تصویری از هر چیزی یا هر جایی که دوست دارم را به دیوار کنار یا پشت سرم نمیزنم؟ «من اینجا بمون نیستم.» این جواب همیشگیام بود. من و مرجان در […]
گزارشهای یک کاراگاه از کاربیکار شده که به بهانه پروندهای دنبال روح یک مقتول میگردد
در ادامهی پروندهی شهر و سینما، به سراغ فضای حاکم بر فیلمهای «نوآر» رفتهایم که مطمئناً بخش زیادی از رازآلودگیشان به پرسهزنی در شهر و لوکیشنهای متروک و دورافتاده وابسته است. در این مطلب، به سبک و سیاق کارآگاههای کمحرف و تنهای فیلمهای نوآر که مشاهداتشان را ثبت میکنند، راوی هم پرسهزنیهای خود را به […]
دست به مهره بازیه!
۱. پشت در کلاس دوم نمایش ایستاده بودم. به مرگ میمانست. شروعش که میکردم بازگشتی نداشت. البته دیگر شروعش هم با من نبود. تا ماه پیش بود. تا دو هفته پیشتر یا حتا تا دیشبش، اما آن لحظه دیگر نه. دیر شده بود. دستم بالا نمیآمد. لرزشش را نمیتوانستم کنترل کنم. لرزش قلب و لبهایم […]