لوری مور، نویسندۀ آمریکایی، به داستان کوتاه اینگونه مینگرد: «داستان کوتاه رابطۀ عاشقانه است و رمان ازدواج. داستان کوتاه عکس است و رمان فیلم.» اما فرقی ندارد چه نگرشی درمورد داستان کوتاه داشته باشیم، در نهایت، باید بپذیریم که در حال حاضر، این دنیای کوتاه و خلاصهشدۀ کلمات در اوج قرار دارد.
داستان کوتاه، به عنوان یک ژانر ادبی مستقل، در قرن نوزدهم میلادی شکوفا شد و رفته رفته، در میان نویسندگان مدرن بسیار محبوب گشت. این ژانر ادبی، در دهههای هفتم و هشتم قرن بیستم، به دست نویسندگانی چون ریموند کارور حیاتی دوباره یافت. داستان کوتاه سخن و پیامش را در یک یا چند اپیزود ادا میکند. در واقع، فُرم این ژانر ادبی روایت مختصر و حذفِ پیرنگ پیچیده را ایجاب میکند. شخصیتپردازی کاراکترهای داستان کوتاه از طریق انجام یک عمل یا شکلگیری دیالوگ صورت میگیرد و بهندرت، به طور کامل و دقیق، به آنها پرداخته میشود. در واقع، شخصیتهای داستان کوتاه هیچ گذشته و آیندهای ندارند. با وجود همۀ این محدودیتها، داستان کوتاه براساس توانایی آن در ارائۀ شخصیتها و موضوع سنجیده میشود.
بسیاری داستان کوتاه را ژانر ادبی متعلق به دورۀ مدرن میدانند، چرا که پیش از قرن نوزدهم، داستان کوتاه ژانر ادبی مجزا تلقی نمیشد. اما واقعیت این است که قدمتِ داستان کوتاه منثور به بلندای قدمت زبان است. در دورههای مختلف، انسانها از شنیدن و خواندن روایتهای کوتاه و مختصر، مانند حکایت، تمثیل، متل و افسانههای تاریخی، لذت بردهاند. در قرن هفدهم و هجدهم، داستان کوتاه، به دلیل پیدایش رمان و قوت گرفتن نمایشنامه و شعر، به عنوان فرمهای برتر ادبیات کلاسیک، رو به افول رفت. در قرن نوزدهم، تعریفی جدید پیدا کرد، اما اصل و بنیان آن برخاسته از قلب همین داستانها و روایات است.
«طرح» و «قصه»
پیدایشِ نویسندگانی چون ادگار آلن پو (۱۸۰۹-۱۸۹۴)، که بر ایجاز و تاثیرِ واحد داستان تاکید داشتند، بر پیدایش و قوت گرفتن داستان کوتاه، به عنوان ژانر ادبی، بیتاثیر نبود. در قرن نوزدهم، رواج دو واژۀ «طرح» و «قصه» سبب پیدایش دیدگاه جدیدی به داستان کوتاه شد. در آمریکا، صدها مجموعه «طرح» (کتاب «طرح»، اثر واشینگتن اروینگ و «طرحهای حومۀ شهر»، اثر ویلیام دین هاولز) و مجموعه «قصه» («قصههای شگفتانگیز و عجیبوغریب»، اثر ادگار آلنپو و «افسانههای پیازا»، اثر هرمان ملویل) پدید آمد. داستان کوتاه مدرن از دل حوزهای برآمد که طرح و قصه دو قطبِ آن بودند.
قصه قدیمیتر از طرح است. «قصه» نمود آرزوی دیرینۀ هر فرهنگ برای ثبتِ نام و رسمِ خود در جهان است. در واقع، قصه از روشهای ابراز ارزشها و هویتهای یک فرهنگ به شمار میرود. اشخاص مسنتر از طریق قصه، با جوانان سخن میگویند. اما «طرح» بینافرهنگی است و هدف آن نمایش یک فرهنگ به فرهنگهای دیگر است. نویسندۀ طرح، ظاهراً یا حقیقتاً، درمورد عقاید و دیدگاههای خودش درمورد موضوعات صحبت میکند، اما نویسنده یا راوی قصه، داستانهای گذشته را در قالبی اغراقآمیز بیان میکند و گاه، گذشته و آینده را به هم گره میزند.
در قرن نوزدهم، نویسندگانی مانند نیکلای گوگول، هاوثورن، هافمن، پروسپر مریمه، پو، و آنتوان چخوف، پدران داستان مدرن، عناصر قصه و طرح را با هم درآمیختند. داستان کوتاه مدرن پدیدهای آمیخته از قصۀ تخیلی و طرح عکسوار است. گاه طرح پررنگتر است و گاه، قصه. به عنوان مثال، در داستانهای کوتاه ارنست همینگوی، نویسندۀ برندۀ جایزۀ نوبل، نمادهای اساطیری (مانند آب و ماهی) وجود دارند، اما داستانهایش بیشتر به طرح میمانند تا قصه. اما داستانهای نویسندۀ همعصر او، ویلیام فاکنر، قصهگونه است. رنگ و بوی گذشته در داستانهای فاکنر بسیار پررنگتر است و زبان و موضوعاتش نشان از گذشته و سنت دارند. داستانهای کوتاه آنتوان چخوف نیز به طرح نزدیکتر است تا قصه. او بازۀ زمانی کوتاهی را با ذکر جزئیات به تصویر میکشد و از سنتهای قدیمی داستاننویسی پیروی نمیکند.
در عصر حاضر، داستان کوتاه، چه آمیزهای از طرح و قصه باشد چه نباشد، ژانری مستقل است که مسیر پیشرفت را میپیماید.
پیدایش داستان کوتاه (قرن نوزدهم)
داستان کوتاه، به عنوان یک ژانر ادبی مستقل، به طور همزمان، در آلمان، آمریکا، فرانسه و روسیه، پدیدار گشت.
داستان کوتاه در آلمان
در آلمان، میان داستانهای اواخر قرن هجدهم و داستانهایی که به سبک و سیاق سنتِ بوکاچیو، از نویسندگان قرن چهاردهم میلادی، نوشته میشدند تفاوت چندانی مشاهده نمیشد. در سال ۱۷۹۵، گوته، مجموعه داستانی، با عنوان Die Horen، را در اختیار نشریۀ فردریش شیلر قرار داد. این داستانها ملهم از دکامرون، اثر بوکاچیو، بودند. البته گوته این آثار را داستان کوتاه نام ننهاد، بلکه آن را تفنن و سرگرمیهای مهاجران آلمانی خواند.
در سال ۱۸۲۷، سی و دو سال پس از انتشار این اثر، گوته درمورد تفاوت میان داستانهای نوظهور و داستانهای قدیمی صحبت کرد: «آیا داستان کوتاه چیزی جز واقعهای رخ داده، اما شنیدهنشده است؟ بسیاری از داستانهایی که در آلمان، تحت عنوان «داستان کوتاه» نوشته شدهاند، در واقع داستان کوتاه نیستند، بلکه صرفاٌ قصه یا هر نام دیگری که بر آن مینهید، هستند.»
فردریش شلایماخر (۱۷۶۸- ۱۸۳۴) و کریستف ویلند (۱۷۳۳-۱۸۱۳)، دو منتقد برزگ آلمانی، معتقدند که داستان کوتاه باید درمورد رویدادی وقوع یافته یا رویدادی محتمل باشد. در واقع، از دیدگاه این بزرگان ادبیات آلمان، داستان کوتاه باید واقعگرایانه باشد.
هنریش ون کلایست (۱۷۷۷-۱۸۱۱) و ارنست هوفمان (۱۷۷۶-۱۸۲۲)، در واکنش به این دستهبندی، داستانهای کوتاهشان، با درونمایۀ افسانهای را قصه نامیدند. کلایست، مانند پو، مشکلات و دغدغههای انسان را به رشتۀ تحریر درآورد. آثار کلایست، با در بر داشتنِ آمیزهای از مضامین روانشناختی و متافیزیکی، مواجهۀ انسان با دنیایی آشفته و خیالی را به تصویر میکشد. در قصههای پیچیدۀ هوفمان، نیز پدیدههای ماوراءالطبیعه در مکان عجیب و غریب گرد هم میآیند. لودیگ تیک (۱۷۷۳-۱۸۵۳)، نویسندۀ شهیر آلمانی، نیز رئالسیم را عنصر اصلی داستان کوتاه نمیداند. تیک و دیگر نویسندگان آلمانی راه را به سوی حقیقتِ درونی، هرچند زشت و کریه، هموار ساختند و داستان مدرن را به سمت و سویی فراتر از طرح و تکنیکهای روزنامهنگاری بردند.
داستان کوتاه در آمریکا
در آمریکا هم داستان کوتاه دچار دوگانگی شد. از یک سو، داستانهای کوتاه واقع گرایانهای نوشته شد که هدفشان نمایش عینی مکانها، اتفاقات و شخصیتهای واقعی بود. داستانهای نواحی، متعلق به نیمۀ دوم قرن نوزدهم، از این دست داستانها به شمار میروند. از سوی دیگر، داستان امپرسیونیستی پدید آمد. داستان امرپسیونیستی به قصهای گفته میشود که نگرش روانشناختی و خودآگاه نویسنده در نگارش آن دخیل است.
در داستانهای پو، که در گروه دوم جای دارند، خیالات شخصیت اصلی داستان یا راوی جزئیات و حقایق بسیاری را در مورد داستان فاش میکند. در این گونه داستانها، خواننده تنها دریافتِ راوی را از صحنه میخواند. برخی از نویسندهها هم از هر دو سبک تبعیت میکردند. به عنوان مثال، واشینگتن اروینگ (۱۷۸۳-۱۸۵۹)، پدر داستان کوتاه آمریکا، چندین طرح واقعگرایانه نگاشت (مانند کتاب طرح و الحمرا) و در آنها ظواهر و عملها را بادقت بررسی کرد. از سوی دیگر، جزئیات و توصیفات برخی دیگر از داستانهای اروینگ برگرفته از واقعیت نیستند، بلکه بازتاب ذهن و رویاهای شخصیت یا شخصیتهای داستان هستند.
نثر کوتاه و موجزِ ناتانائیل هاوثورن (۱۸۰۴-۱۸۶۴) نشان میدهد که نماد در هیچ یک از انواع نثر مدرن، در حد انتظار استفاده نشده بود. داستانهای هاوثورن درمورد اتفاقات نمادینی هستند که از دیدگاه شخصیت اصلی داستان بیان میشوند. ارمغان باشکوهتر هاوثورن برای ادبیات، خلق صحنهها، شخصیتها و اتفاقهایی است که در نظر خواننده، به عنوان بخشی از تاریخ واقعی جلوه میکنند و نماد نیز بخشی از آنها به شمار میرود.
امپرسیونیسم در داستان کوتاه آمریکایی
نویسندههای آمریکایی، از پو تا هنری جیمز (۱۸۴۳-۱۹۱۶)، به داستانهای امپرسیونیستی، که بر تاثیرِ اتفاقها بر ذهن شخصیت میپرداختند، علاقه داشتند و این سبک را به بیانِ واقعیات عینی ترجیح میدادند. ویلیام دین هاولز (۱۸۷۳-۱۹۲۰)، یکی از نویسندگان پیرو مکتب امپرسیونیسم، به روانشناسی و رفتارشناسی علاقهمند بود، اما نمیخواست جزئیات داستان از نگاه جانبدارانۀ راوی روایت و در نهایت، تحریف شود. این نویسنده معتقد بود که امپرسیونیسم مجوز تحریف را صادر کرده است.
سبک امپرسیونیسم برداشت و واکنش انسان را ترسیم میکند. این ادعا در آثار هنری جیمز نمود مییابد. این نویسنده همواره بر عبارت «خِردِ مرکزی» تاکید دارد. خردِ مرکزی «نماینده یا جانشینِ عینی نویسندۀ بیطرف» در داستان است که به جیمز اجازه میدهد از امپرسیونیسم و همچنین، آزادی و پویایی راوی عاری از هرگونه غرض در داستانهایش بهره ببرد. آمریکای قرن نوزدهم از حیث نگارشِ داستانهای دست دوم و دست سوم، شبیه به ایتالیای قرن شانزدهم است. در آن زمان، داستان کوتاه اهمیت ویژهای یافت و اکثرِ هنرمندان بزرگ در گسترشِ آن کوشیدند. جیمز، هاولز، تواین، ملولین و هاوثورن داستان کوتاه را سبکی هنری تلقی کردند و نگرش مثبتی به آن داشتند، گرچه گاهی توجه و مرحمتشان بیشتر متوجه آثار خودشان بود.
ادگار آلن پو اولین منتقد آمریکایی داستان کوتاه بود. پو یکی از پایهگذاران مکتبِ امپرسیونسم بود و تاثیر واحد را ویژگی مهم داستان کوتاه میدانست. پو معتقد بود که نویسندۀ خردمند ذهنش را برای هماهنگی با وقایع نمیآراید، بلکه با دقت و ظرافت تمام، تاثیرِ واحد را میگیرد و به دنبال آن، وقایع را میآفریند، سپس وقایع را با یکدیگر در میآمیزد تا به بهترین شکل، تاثیرِ دلخواهش را بگذارد. اگر نویسنده در جملۀ آغازین داستان، نتواند این تاثیر را منتقل کند، در اولین قدم، شکست خورده است. دغدغۀ اصلی پو نویسنده و کمال هنری بود؛ او در خصوص موضوع محدودیت ایجاد میکند و قصد ندارد تکنیکی را دیکته کند. نظریۀ او راه را برای تجربه و رشد باز میگذارد. به اعتقادِ او، داستان کوتاه باید بازتابِ اهتمام و جدیتِ نویسنده به هنر باشد.
داستان کوتاه در فرانسه
در فرانسه نیز نگرش جدیدی درمورد داستان کوتاه پدیدار گشت، بهطوریکه هنری جیمز میگوید، «پروسپر مریمه (۱۸۰۳-۱۸۷۰)، با نگارش چند داستان کوتاه، از سوی فرهنگستان فرانسه انتخاب شد.» داستانهای مریمه شاهکارهایی ادبی هستند که قصه را با نگاهی بیطرفانه و بدون غرضورزی روایت میکنند. در قرن نوزدهم، در فرانسه هم به اندازۀ آمریکا داستان کوتاه نوشته میشد. رماننویسان بزرگ، مانند اُنوره دو بالزاک (۱۷۹۹-۱۸۵۰) و گوستاو فلوبر (۱۸۲۱-۱۸۸۰)، و شاعران برجسته، مانند آلفرد دو وینی (۱۷۹۷-۱۸۶۳) و تئوفیل گوتیه (۱۸۱۱-۱۸۷۲)، به نگارشِ داستان کوتاه رو آوردند.
در ابتدا، مکتبِ امپرسیونیسم در فرانسه طرفداران چندانی نداشت. در نتیجه، نویسندۀ امپرسیونیست برجستهای هم در این کشور وجود نداشت. از این رو، نویسندگان فرانسویِ پیرو مکتب امپرسیونیسم دنبالهرو پو بودند؛ نویسندهای که در کشور خودش نادیده گرفته شده بود. چارلز نودیه (۱۷۸۰-۱۸۴۴) و ژرار دو نروال (۱۸۰۸-۱۸۵۵) از نویسندگان بزرگ امپروسیونیست به شمار میروند.
آلفونس دوده یکی از بزرگترین نویسندگان قرن نوزهم است که میتوان اندیشهها و تکنیکهای کل قرن را در آثارش مشاهده کرد. اولین و محبوبترین داستانهای این نویسندۀ بزرگ فانتزیهای رمانتیک و گیرا بودند؛ داستانهایش درمورد جنگ فرانسه و پروس متضمن وقایعی عینی و واقعگرایانه هستند. واپسین کارهایش بیانگر دغدغههای جامعهشناختی هستند که البته، با اعتقاد خودش، با جبرگرایی ناتورالیستی در تضادند.
گی دو موپاسان (۱۸۵۰-۱۸۹۳)، بزرگترین نویسندۀ فرانسوی، استادِ نوشتنِ داستانهای کوتاه عینی بیطرفانه است. در واقع، داستانهای موپاسان حکایتهایی را از لحظۀ برملا شدنِ واقعیتهای پنهانِ زندگی شهروندان طبقۀ متوسط به تصویر میکشد. این لحظههای حساس در قالب پیرنگی که به خوبی طراحی شده است، نمایان میگردند. حاصل کاربردِ کنایههای ظریف و هوشمندانه، در کنار پیرنگی با طراحی استادانه، داستانی دلچسب است. نثر روان و سادۀ موپاسان معصومیت و فسادِ رفتار انسان را نمایان میسازد.
داستان کوتاه در روسیه
در دو دهۀ اول قرن نوزدهم روسیه، نگارشِ حکایت یا فابل موجی زودگذر بود. داستانهای ایوان کریلوف (۱۷۶۹-۱۸۴۴)، پرطرفدارینترین فابلنویس روس، ملهم از آثار ازوپ، ژان دو لا فونتن و دیگر منابع آلمانی است. قصههای کریلوف سبب محبوبیت نثر کوتاه در روسیه شد.
داستانهای شاعر شهیر روسی، الکساندر پوشکین (۱۷۹۹-۱۸۳۷)، توجه خوانندگان را به فُرم داستان معطوف کرد. پوشکین سبک نگارشِ عینی و بیطرفانه را در روسیه رواج داد؛ درست همان کاری که مریمه (یکی از اولین کسانی که داستانهای پوشکین را به زبان فرانسه ترجمه کرد) در فرانسه انجام داده بود. قهرمان عصر ما، اثر میخائیل لرمانتف (۱۸۱۴-۱۸۴۱)، یکی دیگر از کارهای باارزش و محبوب در این زمینه به شمار میرود که پنج داستان (کم و بیش مرتبط با یکدیگر) را در خود دارد.
اما طلایهدار داستان کوتاه روسی، کسی جز نیکولای گوگول (۱۸۰۹-۱۵۸۲) نیست. گوگول مکتب امپرسیونیسم را در روسیه رواج داد، همان کاری که پو، همزمان در آمریکا انجام میداد. در بهترین داستانهای گوگول واقعیت و رویا با هم درمیآمیزند. بدون شک، «شنل»، اثر گوگول، اثرگذارترین داستان روسی نیمۀ اول قرن نوزدهم به شمار میرود. به اعتقاد داستایوسکی، بزرگترین نویسندگان داستان کوتاه روس «از زیر شنل گوگو بیرون آمدهاند.»
ایوان تورگنیف (۱۸۱۸-۱۸۸۳)، نویسندۀ بزرگ روس، در نگاه اول، نقطۀ مقابل گوگول به نظر میرسد. تورگنیف بیشتر به نمایش ویژگیهای مردم و مکانهاتمایل داشت، نه طراحی پیرنگی پیچیده. تورگنیف از دخیل کردن هرچیز مصنوعی و عاریه در داستان به شدت اجتناب میکرد. این ویژگی تورگنیف باعث شده است که او در مقایسه با گوگول، در میان خوانندگان عصر حاضر محبوبتر باشد. تورگنیف قصۀ ارواح را در صحنهای واقعگرایانه میگنجاند، اما هرگز روح را وارد داستان نمیکند.
فیودور داستایفسکی (۱۸۲۱-۱۸۸۱)، از بزرگترین رماننویسان روسیه، داستانهای کوتاه را تحت تاثیر گوگول و سبک امپرسیونیسم به رشتۀ تحریر درآورد. داستان «شبهای روشن»، از اولین داستانهای کوتاه داستایفسکی، قصۀ عشق را روایت میکند. در داستان کوتاه «رویای آدم مضحک»، از آخرین داستانهای کوتاه او، نیز میتوان تاثیر پو و گوگول را به وضوح دید.
لئو تولستوی (۱۸۲۸-۱۹۱۰)، دیگر نویسندۀ شهیرِ روس، در نگارش داستان کوتاه، سبکی متفاوت از داستایفسکی را برگزید. این نویسندۀ بزرگ واقعیتهای روانشناسی را از زبانِ راوی بیطرف ابراز میداشت. هنری جیمز تولستوی را استادِ مُسلَمِ جداسازی فرم و سبک از محتوا و موضوع میدانست؛ شاید هم جیمز مبهوتِ سبک غیرامپرسیونیستی تولستوی در دریافت و بیان مفاهیمِ روانشناختی بود و این عقیده هم برخاسته از همین بُهت.
داستان کوتاه قرن بیستم
در نیمۀ اول قرن بیستم، داستان کوتاه طرفداران بیشتری پیدا کرد. تقریباً همۀ نمایشنامهنویسان، شاعران و رماننویسان مشهور داستان کوتاه نوشتند و نتیجۀ آن خلقِ داستانهای کوتاه درخشان شد. این ژانر، رفته رفته، پیچیدهتر و متنوعتر شد. پیرنگ (plot) اهمیتش را از دست داد. شروود آندرسون (۱۸۷۶-۱۹۴۱)، یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم، معتقد بود که تمرکز بر پیرنگ داستاننویسی را مسموم کرده است. در این قرن، نویسندگان داستان کوتاه بر فُرم متمرکز شدند. نویسندگان محبوب، مانند اُ هنری و پائول موراند، داستانهایشان را با توجه به پیرنگ مینوشتند، اما نویسندگان برجستهتر به ساختار و فُرم اهمیت میدادند. به قول خوانندگان عام، «هیچ اتفاقی در این داستانها رخ نمیدهد». در داستانهای ارنست همینگوی حوادث اهمیتی ندارد، مگر آنکه روانِ کاراکتر یا شرایط را نمایان سازند. بسیاری از داستانهای دی. اچ. لارنس و کاترین منسفیلد نیز به همین شکل روایت شدهاند.
برخی داستانها نیز بر مبنای مدل کهن الگو (آرکیتایپ) شکل میگرفتند. این داستانها به پیرنگ یا شخصیتی معروف تلمیح دارند، مانند داستان «ارغوان (یهودا) شکفته»، اثر کاترین آن پورتر، که با لحنی کنایهآمیز، داستانی دینی را نقل میکند. بعضی از داستانها نیز بر مبنای بنمایه شکل میگرفتند، مانند «مردگان »، اثر جیمز جویس.
با پیدایش تصویر متحرک و تلویزیون، مجلات مخاطبانِ داستانهای حادثهمحورشان را از دست دادند و داستان کوتاه، با شکل جدیدش، به ژانر مورد علاقۀ قشر روشنفکر تبدیل شد. و اما در عصر حاضر، داستان کوتاه سیری صعودی را طی میکند و پس از طی فراز و نشیبهای بسیار، به یکی از محبوبترین ژانرهای ادبی در سراسر جهان بدل شده است. داستانهای کوتاه معاصر بلندتر، غنیتر و، بدون شک، گستردهتر از داستانهای کوتاه قبل شدهاند و گاه، با وجود واقعگراییشان، ردی از افسانه و اسطوره نیز در خود دارند. در دنیای پرمشغلۀ امروز، خواندن داستان کوتاه به زمان زیادی نیاز ندارد و خواننده، در بازۀ زمانی کوتاه، میتواند داستانی را بخواند و تا هفتهها و ماهها چشم انتظار پایان داستان نباشد.
Photo By Alex Howitt
نظرات: بدون پاسخ