وقتی دیگر روشهای مشاهدهی شهر زیر سوال رفتند، از مدرنیسم به سوی پستمدرنیسم روی کردیم. رولان بارت، در کتابِ اسطوره، امروز (۱۹۵۷)، به ما میگوید که به اسطوره بیاعتماد است. زیرا اسطوره، برخلاف زبان، معنای خودش را نمیآفریند؛ تاریخ معنای نهفته در اسطوره را خلق میکند. پیام اسطوره بدیهی و راستین تلقی میگردد، نه نماد یا جریانی ذهنی که انسان از طریق آن به زندگیاش معنا میبخشد. بارت، در کتاب امپراطوری نشانهها (۱۹۸۳)، از این ایده برای خوانشِ یک شهرِ مدرن بهره میگیرد. بارت میگوید توکیو هیچ مرکزی برای پرتو افکندن به باقی شهر ندارد، درست مانند شهرهای متعلق به قرون وسطی در جهانِ غرب. بارت، مانند ژاک دریدا، همهچیز را مانند نوشتن میبیند، از جمله شهری با لوحها و کتیبههای مکتوب. شهر، مانند یک متن ادبی، به کهکشانی از میاندالها تبدیل شده است، نه ساختاری از مدلولها «تا چشم کار میکند، کدهایی که [شهر] تعیین کرده گسترانیده شدهاند؛ این کدها بیشمارند». اگر شهرِ دفو شبکهی توری باشد، شهرِ هوگو زیرزمین است. شهر پستمدرن، با کژبنداری و پارانویایی که تکرار و ثبات را نفی میکند، مسیری پرپیچ و خم را نشان میدهد که در آن، تجربه از حافظه جدا شده است و حافظه از مفهوم. فردریک جیمسون در یکی از مقالات اخیرش، سعی داشته است با توصیفِ دقیقِ هتل بوناونتور، واقع در مرکز لسآنجلس، این ایده را بسط دهد؛ این هتل فضا را پُر کرده است، بدون آنکه به آن نظمی ببخشد.
جیمسون این هتل و کاپیتالیسم چند ملیتی را که دیگر مرکزی ندارد، مشابه یکدیگر میداند. پول آمریکا در اروپا و ژاپن سرمایهگذاری میشود، پول اروپا و ژاپن در آمریکا سرمایهگذاری میشود و شرکتهای چندملیتی این پولها را کنترل و در سراسر دنیا سرمایهگذاری میکنند. در شهر تجاری دفو، انگلیسیها پول انگلستان را در سرمایهگذاریهایهای مخاطرهآمیزِ انگلستان که احتمال داشت کشتیهایی را به سراسر دنیا بفرستند، سرمایهگذاری میکردند، اما این سرمایهگذاریها همیشه به اسم انگلستان انجام میشد. در شهر صنعتی زولا، پاریس به مرکز امپراطوری دوم فرانسه تبدیل شد و در آثارِ کنراد، لندن قلبِ امپراطوری بریتانیا بود که اغلب هم تضعیف میشد. اما به هر حال، مرکز چیزی مشخص و قابل تشخیص و شناخت بود.
در جنبشِ پست مدرنیسم، شهر صنعتی و تجاری جای خود را به شهر جهانی داد و یکبار دیگر، روشی که شهر پیامهایش را از طریق آن کدگذاری کرده بود، دگرگون شد. تجسمِ این شهر جدید در ادبیات را میتوان در آثاری مانند اعلان قرعهی ۴۹ (۱۹۶۶)، اثر پینچن، مشاهده کرد. این رمان داستان ادیپا ماس است؛ زنی که سعی میکند دنیای اجدادش را در مسیری پرپیچ و خم درک کند. ادیپا در پی میراث به شهرِ بی مرکزِ بارت سفر میکند که در این اثر، لسآنجلس است و به سان نارسیسو تغییر نام داده است؛ چرا که مانند طنین صدا، هرآنچه را واردش میشود، برمیگرداند. همهی موضوعاتی که در آثار دفو، دیکنز و زولا به آنها پرداخته میشود (اتلاف، سوءتفاهم، رازهایی که مولفههای شهر را گرد هم میآورد، مردههایی که از قبرهایشان با سر و دست اشاره میکنند) گویی همه و همه با ذکر نشانههایی به سمتِ سازمانی سری اشاره میکنند. اما مثلِ قضیهی طنین صدا، اودیپا مطمئن نیست که چنین سازمانی واقعاً وجود دارد یا اینکه فقط انعکاسِ سوءظنیست که او با خود به شهر آورده بود. او معتقد بود که آن سازمان در قرن هفدهم، زمانِ ظهورِ پیوریتنسیم و شهر تجاری، ریشه دارد و پیش از رسیدن به لسآنجلس، از اروپا، یک اقیانوس و یک قاره گذر کرده و به پسماندههایی که سیستم به جای میگذارد وابسته است، به آنتروپی (مکانیکی، ارتباطی و انسانی) که کالا را به پسماندِ فیزیکی، ارتباط را به سر و صدا، و سپس سکوت و منابع انسانی را به مرگ بدل میکند. چنین چیزی میراثِ شهر است. اما مانند خوانشِ بارت از متن، خوانش ادیپا از شهر فقط به معانی جمع رسید؛ شبکهها بسیارند و تعامل دارند، بدون اینکه هیچیک بتوانند دوام بیاورند. در نهایت حاصلِ تلاشِ ادیپا میاندالها بود، نه مدولها. این رمان تنها یکی از چندین رمان پست مدرنی است که شهر را از لحاظ ایدئولوژیک، مجدداً تعریف کرده است؛ تشخیص (۱۹۹۵)، اثر گادیس، برفک (۱۹۸۵)، اثر دان دلیلو و رنگین کمان جاذبه (۱۹۷۳)، اثر پینچن، دیگر نمونهها در این حوزه هستند؛ و در ژانر علمی-تخیلی، بهخصوص رمانهایی مانند تقاطع انیشتین (۱۹۶۷)، اثر ساموئل آر. دلانی، نیز نمونههای بسیاری از این قبیل به چشم میخورد. شهرهای جهانی، صنعتی و تجاری نمیتوانند از روند سیستماتیکی که سبب ایجادِ آنها شده است، جدا شوند. همچنین شهرها از جریانهای ایدئولوژیکی که سبب پیدایششان شده، جدا نمیشوند. از اینرو، همانطور که رولان بارت میگوید، انسان، با استفاده از جریانها، میتواند به دنیایش معنا ببخشد. اگر چنین باشد، حاصلِ آن برای نقد ادبی بسیار عظیمتر از آن است که تصور میکردیم، زیرا این بدان معناست که هرچه شهر را بهتر بخوانیم، متن ادبی را نیز بهتر میخوانیم.
Photo By Desiree Dorlon
نظرات: بدون پاسخ