تقریبا دو قرن است که داستان کوتاه در سنتِ ادبی آمریکا جایگاهی ویژه یافته است. فرانک اوکانر، نویسندهی ایرلندی و از نویسندگانِ برجستهی داستانکوتاه، میگوید داستان کوتاه برای آمریکایی ها به یک فرم هنر ملی تبدیل شده است. حوالی دهه های ۱۸۲۰ و ۱۸۳۰، آمریکایی ها کمابیش چیزی را ابداع کردندکه در دیدگاه ادبیات مدرن، بعدها داستان کوتاه نامیده شد. (البته باید به سنتِ اروپا در جهت پیدایش و شکوفایی داستان کوتاه نیز توجه داشت، به عنوان مثال، داستان کوتاه روسی بعد از گوگول در دههی ۱۹۳۰). بدون شک، داستان کوتاه اولین نظریهپرداز خود را در یکی از نخستین و بزرگترین نویسندگانش یافت: ادگار آلن پو؛ و داستان کوتاه در نظر پو، موفقترین و تاثیرگذارترین فرم ادبی [در بین آثارش] بود. در قرون نوزدهم و بیستم، چندین نویسندهی آمریکایی دیگر بهترین آثارشان را در این قالب آفریدند. داستانهای ناتانیل هاوثورن در کنار رمانش، داغ ننگ، در میان برجستهترین آثارش قرار دارد. شاید بهترین داستان کوتاههای هرمان ملویل، مثل «بارتلبی»، به عظمتِ اثر حماسیاش، موبیدیک نباشد، اما برای بسیاری از خوانندگان به همان اندازه ارزشمند است و به عنوان یک اثر هُنری، فرم و پایانبندی بهتری دارد. قصههای کوتاه استوین کرین ( مانند «قایق شکسته» و «عروس به یلو اسکای میآید») به اندازهی رمان فوقالعادهاش،نشان سرخ دلیری، شناخته شدهاند. از نظر منتقدانِ آثارِ هنری جیمز، داستانهای کوتاه این نویسنده، همانند رمانهایش، جزو بهترین آثارِ او هستند. مجموعه داستان کوتاه شروود اندرسون، به نام واینزبرگ اوهایو، بهترین اثر اوست. داستانهای کوتاه ارنست همینگوی به اندازهی رمانهایش تحسینشده هستند و در نظر برخی منتقدانش، موفقترین بخش حیات ادبی او را تشکیل دادهاند. در میانهی قرن بیستم، نویسندگانی مثل فلانری اوکانر و یودورا ولتی مهمترین آثارشان را در قالب داستان کوتاه نوشتند؛ و در عصری نزدیکتر به عصر ما، نویسندگانی بسیار متفاوت، مانند دونالد بارتلمی و ریموند کارور (نویسندگانی که میتوان گفت از برجستهترینهای زمان خود بودند) به یاد ماندنیترین آثارشان را، که به شهرت و موفقیتتان انجامید، در قالب داستان کوتاه منتشر کردند.
همانند طلایهداران اروپایی و خاورمیانهای، مثل دکامرون اثر بوکاچیو، حکایتهای کنتزبری اثر چاسر و هزارو یک شب (که ریشهی آن در قرن دهم ایران است و پو و هارثون در قرن هجدهم آن را شناختند)، تعداد پیشتازان آمریکایی که اولین قدم را در جهت شکوفایی داستان کوتاه ادبی در دههی ۱۸۲۰ برداشتند بیشتر بود. کتاب طرح، اثر واشینگتن ایروینگ (۱۸۱۹-۲۰) که شامل داستانهای جریانساز سنت آمریکایی است، از جمله «ریپ وان وینکل» و «افسانهی اسپلیپی هالو»، اساساً مجموعهای از مقالهها و طرحهایی درمورد مکانها وشخصیتهاست. بدین ترتیب، داستان کوتاه از سنت فاخر انگلیسی نشریه اسپکتیتِر ادیسون و استیل (۱۷۱۱-۱۲ و ۱۷۱۴) عبور میکند. این نشریه مشاهداتِ مقالهگونهاش در مورد جامعهی معاصرش را با داستانها و قصههای کوتاه میآمیخت. البته داستانهای ایروینگ در قصههای فولکلورِ آلمانی ریشه داشتند: «ریپ وان وینکل» در قصهی «پیتر کلئود مرد بزچران» (که به کوشش گریم گردآوری شده بود) ریشه دارد، و «افسانهی اسلیپی هالو» در داستان «شکارچی وحشی» (که توسط والتر اسکات ترجمه شده بود). رمانتیسیم آلمان و انگلیس بر پو نیز تاثیر گذاشتند. پو آثارِ ارنست هوفمان را خوانده و اصطلاح «قطعههای فانتزی» او را برای توصیف «قصههای عجیب و خیالانگیز»اش استفاده کرده است.
کواساتیهای بومی آمریکا، آنچه امروزه جنوب غربی لوئیزیانا و غرب تگزاس گفته میشود، داستانی را بازگو میکنند که احتمالا به قرنهای قبل از رسیدن اروپاییها به آنجا بازمیگردد: خرس و خرگوش باهم دوست بودند و خرس خرگوش را به خانهاش دعوت کرد. خرس با خودش فکر میکند که با چه غذایی از خرگوش پذیرایی کند و در نهایت، تصمیم میگیرد چون چاق است، بخشی از شکم خودش را بِبُرد و با آن از خرگوش پذیرایی کند. (خرگوش نیز همانجا نشست و بریده شدنِ شکم خرس را تماشا کرد). خرگوش غذا را خورد و بعداً خرس را به خانهاش دعوت کرد. خرگوش هم برای پذیرایی از خرس، تکهای از شکمش را برید. اما خرگوش آسیب دید و گریان و نالان، تقاضای کمک کرد. خرس بیرون رفت تا دنبال پزشک بگردد. در مسیرش، به کرکس برخورد و کرکس گفت که میتواند خرگوش را معالجه میکند. کرکس از خرس خواست پرچینی از برگ نخل در اطراف خانه بسازد و سپس، آنجا را ترک کند. خرس رفت، اما کمی بعد، صدای فریاد خرگوش را شنید. خرس پرسید: «چرا فریاد میزند؟» کرکس پاسخ داد: «چون دارویش را نمیخواهد». اما خرس وارد خانه شد و دید چیزی جز استخوانهای خرگوش باقی نمانده است. او بسیار عصبانی شد و با چاقویی در دست به دنبال کرکس گشت. وقتی او را پیدا کرد، چاقو را به سمتش پرتاب و منقارش را سوراخ کرد. و سوراخ روی منقار کرکسها از همان زمان پدید آمد.
این داستان یکی از داستانهای شفاهی بومی آمریکایی دربارهی حیوانات است؛ مخصوصاً شخصیت حقهبازی مثل خرگوش (Cokfi). اینها عموما داستانهای پیدایش یا داستانهایی هستند که ویژگیهای جهان طبیعی را توضیح میدهند، مانند همین داستان. همچنین آنها اغلب «با مثالهای مثبت و منفی، رفتارهایی را که از لحاظ فرهنگی درست هستند، شرح میدهند». شاید عجیب باشد که شخصیت حقهباز اصلی اینجا خرگوش باشد، چرا که او صرفاً قربانی به نظر میرسد: احتمالاً او در اینجا با «مثال منفی» به تصویر کشیده شده است. پس داستان نشان میدهد که چیزها چگونه به این حالت در آمدهاند (منقار سوراخ کرکس) و همچنین رفتارهای نادرست را روایت میکند. خرس قدرت جادویی دارد (همانطور که مخاطب میداند)، اما خرگوش چنین قدرتی ندارد: پس احتمالا پند داستان این است که (مانند اخطار آخر برنامههای شعبدهبازی تلویزیون) «این کار را در خانه انجام ندهید». داستان روایتگرِ یکی از افسانههای پیدایش یک حکایت اخلاقی است. این داستان بخشی از گروهی از داستانهاست که انسانشناسان آن را داستانهای «میزبان خرابکار » میخوانند و به گروه دیگری ربط میدهند: داستانهای «دکتر متقلب». گروه اول با شخصیتهای ادبی وجوه اشتراکی داراند، مانند میزبان دهاتی در «داستان یک نطق» اثر توین؛ و دکترهای متقلب در حوزهی داستان کوتاه ادبی، از دکتر هایدگر در داستان «آزمایش دکتر هایدگر»، اثر هارثون (۱۸۳۷)، و داستان «دکتر تارد و پروفسور فدر»، اثر پو، گرفته تا جف پترس در داستان «جف پترس به عنوان آهنربای شخصی»، اثر او. هنری.
این داستان در ابعادِ اسطورهای و اخلاقی اش، بسیاری از شاخصههای موجود در داستان کوتاه ادبی آمریکایی را دارد. حکایت اخلاقی و شخصیت حقهباز دو عنصر اصلی آن هستند و شخصیت حلیهگر، مانند جرالد ویزنور، در اواخر قرن بیستم مجدداً در داستانهای ادبیات آمریکا نمایان میشوند. ساکنین اولیه غالباً با آمریکاییهای بومی ارتباط نزدیکی داشتهاند، و قطعاً داستانهای خاص مسیرشان را به سمت جریان اصلی فرهنگ آمریکایی هموار میکردند. (روایت منظومِ لانگ فلو، به نام هایاوراتا، مشهورترین نمونه است). پس محتمل است که این داستانها در شکلگیری نگرشهای ذهنی مسبب ظهور داستانهای کوتاه ادبی نقش داشتهاند. داستانهای بردههای آمریکایی- آفریقایی نیز بخشی از زمینه و فضای فرهنگی داستان کوتاه ادبی هستند و اولین نمودِ ادبی جدیاش در داستانهای جویل هاریس درمورد برر خرگوش و برر روباه به چشم میخورد و مابقی آن را در آوازها و گفتههای عمو رموس میبینیم.
نظرات: بدون پاسخ