«شبح تازهداماد» یکی از داستانهای کتاب طرح است که در نگاه اول ماوراءالطبیعی بهنظر میرسد. این داستان در آلمان اتفاق میافتد و بهشدت تحت تاثیر «لنور» و «شکارچی وحشی» شاعر آلمانی بورگر است (هردوی آنها را سر والتر اسکات ترجمه کرده و احتمالا همین نسخه در اختیار ایروینگ قرار داشته). فضای این داستان ظاهرا گوتیک است با درونمایههایی از اشباح، اما در ادامه مشخص میشود که شبح تازهداماد، روح نیست و در واقع، دوست تازه داماد است و قصه به داستان عشقی رومانتیک بدل میشود.
«فخر روستا»، حکایت کوتاهیست از عشقی ناکام در روستایی انگلیسی، که سادگی و غمانگیزی آن مانند آثار وردزورث است، اما در نهایت گرفتار احساسات و ملودرام خام شده و پایانی ناگهانی و نامحتمل دارد. هیچ یک از این داستانها در کیفیت کهنالگوی آمریکایی به غنای «ریپ ون وینکل» نمیرسند، بهجز یکی دیگر از داستانهایی که در آمریکا اتفاق میافتد.
«افسانهی اسلیپی هالو» یا «افسانهی سوار بیسر» داستانی طنزآمیز و ماوراءالطبیعه (بیشتر ماوراءالطبیعهی مضحک) است که میتوان آن را از منظر تقابل دو قماش آمریکایی بررسی کرد. این داستان نمادی از سرنوشت مذهب پیوریتن نیوانگلند است. شخصیت اصلی داستان، ایچابد کرین، ورژن طنزآمیزی از نوعی یانکی است که اجدادش به پیوریتنهای اولیهی نیوانگلند میرسد. او یک کانکتیکاتی اصیل است. ایالت کانکتیکات در زمینههای علمی و جنگلداری سرآمد بود و هرسال، جنگلداران و آموزگارانش را به سراسر کشور میفرستاد. ایچابد از دستهی دوم است، هیکلی زمخت و بدقواره دارد، با سری کوچک و گوشهای بزرگ، چشمان سبز براق و بزرگ و بینی دراز و نوکتیز. او درست مثل بلای قحطیست که بر زمین نازل شود و یا مثل مترسکی که از مزرعه گریخته باشد. از آنجا که کتابهای زیادی خوانده بود و به تاریخ جادوگری نیوانگلند، اثر کاتن ماتر – که حتما خودش هم به آن باور راسخی داشت- اشراف کاملی داشت، بسیار مورد احترام بود. وقتی ایچاد با رقیبش بر سرِ تصاحبِ دل زیباترین دختر روستا، کاترینا ون تسل، رقابت میکند، طعمهی یک شبح خیالی میشود (احتمالا سوار بیسر یا سوار هسی از افسانهی محلی). ایچابد نحیف و نمونهی دانشمندان نیوانگلند است، اما رقیبش بروم ون برانت، معروف به «بروم بونز»، چهارشانه و عضلانی، با موهای فر مشکی کوتاه و پرمدعا و چهرهای پسندیده است. او هیبتی همچون هرکول دارد و به دانش و مهارت در اسبسواری شهره است. بروم احتمالا تجسم این قبیل افراد است. در مقابل، ایچابد که در پایان سیاستمدار، روزنامهنگار و قاضی دادگاه میشود، تجسمی کاریکاتوری از نبوغ و ادب است. در شخصیتهای گودمن براون و آرتور دیمزدیلِ هاثورن (با جدیت و ظرافت خیلی بیشتر) و همچنین در رمانها و داستانهای هنری جیمز، با پیچیدگی بیشتری، به این دسته از شخصیتها پرداخته شده است.
قرار دادن ایچابد در مسیر سوار بیسر تقلبی، و نشانگر بحران مضحک سنت پیوریتنهاست که به ماوراءالطبیعه و جادوگری معتقد بودند؛ مسیری که با مرد عملگرای کمهوشی مثل برام بونز به رومانس و خرافه منتهی میشود. در اینجا میبینیم تخیلات اروینگ، در مقایسه با تخیلات هاثورن، پیچیدگی خیلی کمتری دارد. هاثورن آشنایی بیشتری با سنت پیوریتنها داشت. «افسانهی اسلیپی هالو» هم مانند «ریپ ون وینکل» به همین قماش آمریکایی و شرایط خاص اشاره دارد و با زبردستی، به داستانی لطیف تبدیل شده است. در تصورات اروینگ، رعب و وحشت دوران پیوریتنها به موضوع طنز داستان یک شبح تبدیل شده است. در انتهای داستان، با نوستالژی غمانگیز اروینگ، یادگیری و شور مذهبی به مسیری زیبا و دلنشین تبدیل میشود.
مدرسهی شبانهروزی که تعطیل شد، خیلی زود رو به زوال گذاشت، مردم میگفتند که روح معلم بیچاره آن را تسخیر کرده است؛ و پسرک برفروب که در عصر تابستان به سمت خانه میرفت، گاهی صدای او را میشنید که در سکوت و آرامش اسلیپی هالو سرودی مذهبی میخواند.
عکس: نمایی از فیلم اسلیپی هالو (۱۹۹۹)
نظرات: بدون پاسخ