تخیل در چشمانداز نظری اریک فروم، اندیشمند و نظریهپرداز توانمند حوزهی فرانکفورت، به معنای نگارهپردازی یا تصویرسازی و به عنوان شاخصی از تفکر منطقی انسان سالم در کنار خردورزی، عشقورزی، و از ویژگیهای فکر انسان سالم و به مراتب دانشمندان و پژوهشگرایان علوم مختلف است، که مهمترین ویژگی انسان سالم را در برابر حیوانات بیان میکند، یعنی برنامهریزی و نظم نظری برنامهریزیشده در زندگی.
واضع اصطلاح تخیل جامعهشناختی سی رایت میلز، جامعهشناس آمریکایی است که کتابی به همین نام نیز نوشته است. او معتقد بود، «هر پدیدهی اجتماعی تنها وقتی قابل مطالعه است که در رابطه با دیگر پدیدهها نگریسته شود و در حقیقت جامعیت بستر هر پدیده در گذشته، حال و آینده، به ناگزیر در ارتباط با یکدیگر نگریسته شود.» میلز چارچوبی که این جامعیت را در برداشته باشد تخیل جامعهشناختی نام نهاد. به عقیدهی وی نخستین فایده و درسی که از این نوع بینش به دست میآید این است که فرد وقتی میتواند موقعیت و امکانات خود را تشخیص دهد که از وضع و موقعیت افراد دیگر که در شرایط مشابه او قرار دارند، آگاهی داشته باشد.
گیدنز در کتاب جامعهشناسی اینگونه به شرح اصطلاح تخیل جامعهشناختی از میلز میپردازد:
«تخیل جامعهشناختی، بیش از هر چیز مستلزم توانایی دور ساختن اندیشهمان از جریانهای عادی در زندگی روزانه برای از نو نگریستن به آنهاست. واقعیت سادهی نوشیدن یک فنجان قهوه را در نظر بگیرید. از دیدگاه جامعهشناسانه، درباره چنین رفتار ظاهرا عادی و پیشپاافتادهای، چه میتوانیم بگوییم؟ [جواب این است که] خیلی چیزها… نخست اینکه قهوه تنهای یک نوشیدنی نیست، بلکه جزئی از شعائر اجتماعی روزمره و دارای ارزش نمادی است… دوم، قهوه یک مادهی مخدر است… اما در فرهنگ غربی، معتاد به قهوه را یک معتاد تلقی نمیکنند… سوم آنکه همین جرعهجرعه نوشیدن قهوه برخاسته از فعالیتهای پیچیدهی ملی و بینالمللی است. نظیر تولید، حمل و نقل و توزیع، نظام تقسیم کار درگیر در تمامی چنین فرآیندی، روابط اجتماعی میان کارگر و کارفرما، اعتراضها و اعتصابها، و سرانجام چگونگی نوشیدن قهوه و ابزارهای متناسب و مواد همراه خوراکی آن، همه نشانههایی از فرآیندی تکاملی از تهیه قهوه، آداب نوشیدن قهوه و برقرار ارتباط اجتماعی میان آدمهاست.»
با توجه به این شرح از گیدنز میتوان به وجود تشابهاتی بین شخصی که دست به تخیل جامعهشناختی میزند با نویسندهی خلاق و دقیق که گونههای وجود واقعیت را در گفتار ساروت اینگونه از هم تمیز میدهد، پی برد:
«به نظر من برای نویسنده دو گونه واقعیت هست: نخست واقعیتی که در آن زندگی میکند، واقعیتی که همهکس آن را میبیند و با نخستین نگاه میتوان آن را درک کرد، همان واقعیتی که هر کس چون در برابر آن قرار بگیرد میتواند آن را ببیند، واقعیتی که یا شناخته شده یا به آسانی ممکن است شناخته شود، واقعیتی که از مدتها پیش کشف شده، بررسی شده، و به کرات و مرات در صورتها و قالبهای معلوم و مشخصی که از زمانهای کهن مستعمل و آشنا بودهاند در آمده است… این واقعیتی نیست که کوشش خلاق رماننویس معطوف به آن شود. واقعیت برای رماننویس چیزی است که هنوز شناخته نیست و بنابراین نمیتواند در صورتها و قالبهای مستعمل و آشنا درآید و به ابداع شیوههای تازهی بیان و شکلهای جدید نیاز دارد. پل کله گفته است: هنر، مرئی را بازگو نمیکند، بلکه نامرئی را مرئی میکند. این نامرئی که هنر آن را مرئی میکند چیست؟ چیزی است که تعریفش بسیار دشوار است، چیزی است ساخته از عناصر پراکنده که ما وجود آنها را حدس میزنیم و به طور مبهم احساس میکنیم، عناصر بیشکلی که فسرده و بیجان خفتهاند و در انبوه بیپایان امکانات و احتمالات گم شدهاند… این عناصر را هنرمند بیرون میکشد، گرد هم میآورد و از آن نمونهای میسازد که همان اثر هنری و ادبی است… نویسنده در برابر این واقعیت ناشناخته تنهاست، زیرا احساس میکند که نخستین کسی است که آن را میبیند… چون سرانجام موفق شود تا این واقعیت را که هیچکس جز او درنیافته است در قالبی به فراخور آن جای دهد، طبیعی است که این قالب نه تنها آنا مقبول همه کس قرار نگیرد بلکه مقاومتها و مخالفتهایی را هم برانگیزد. زیرا واقعیت مرئی و روزمره که گرد ما را گرفته است چون حجاب رادعی میان ما و این واقعیت تازه حایل میشود.»
در بیان مفهوم تخیل جامعهشناختی از میلز، در کتاب جامعهشناسی نظری دکتر ابوالحسن تنهایی چنین نوشته شده است:
«…یعنی مطالعهی هر موضوعی در بستر تاریخی هر نظام اجتماعی یا به عبارتی مطالعهی ایستاییشناسی و پویاییشناسی هر پدیده، اما نه در درک قوالب صرف کلی، انتزاعی یا آماری، بلکه در زندگی و موقعیتهای اجتماعی، برای به دست گرفتن سرنوشت زندگی و استفاده به جا از فرصتها و بختهای زندگی.»
بنابراین، میلز هدف از تخیل جامعهشناختی، توسط جامعهشناس را نهایتاً به منظور به دست گرفتن سرنوشت زندگی و استفاده بهجا از فرصتها و بختهای زندگی میداند. ماریو بارگاس یوسا نیز عقیده دارد که:
«نویسنده در برابر زمانهی خودش متعهد است و به عبارت دیگر اگر این تعهد به نحو مناسبی به کار گرفته شود میتواند مردم را به تغییر روش زندگیشان وادارد… این فکر که ادبیات «مفت و مجانی» نیست و اینکه ادبیات به هیچ وجه سرگرمی محض نیست و اگرچه بسیار لذتبخش است، پیش از هر چیز دیگر، چیزی است که بر زندگی مردم تاثیر میگذارد و چیزی که به طور بالقوه میتواند جهان را تغییر دهد… تو با نوشتن میتوانی تاریخ را تغییر بدهی. اگر خودت را متعهد بدانی که از برخی ارزشها در نوشتهات دفاع کنی، بر تاریخ و بر جامعه اثر میگذاری. به این ترتیب تو با توجه به ذوق و استعدادت، میتوانستی در تغییر جهان سهمی داشته باشی.»
از بعد کارکردی؛ میلز، با توجه به پارادایم انتقادی خود، چارچوب تخیل جامعهشناختی را نیز بستری میدانست که میتواند کجیهای موجود در رویکردها و نگاههای جامعهشناسان را به ما بفهماند.
در رویکردی مشابه، یوسا نیز معتقد است که
«اگر شعر خوب یا رمان خوبی بخوانی چیزی از آن در وجود تو میماند، در وجدان تو، در شخصیت تو میماند و از راههای مختلف به تو کمک میکند. به نظر من این فکر حساسیت آدم و تخیل او را تقویت میکند و نوعی حس انتقاد نسبت به جهانی که در آن زندگی میکند به وجود میآورد. این گریزناپذیر است. اگر مدتی در جامعهای کامل و بینقص زندگی کنید با آن انسجام و با آن فضایی که همه چیز توی آن منسجم و پیوسته است، و بعد به دنیای واقعی برگردید چارهای جز مقایسهی این دو ندارید. و بعد به این نتیجه میرسید که دنیای واقعی به مراتب حقیرتر و فقیرتر از دنیای عظیمی است که نویسندگان بزرگ خلق میکنند. یعنی مقایسهی حس، انتقاد تو را نسبت به دنیای واقعی تشدید میکند و بهتر است در مقابل وسوسهی رفع و رجوع مسئله مقاومت نکنی.»
شاید بتوان گفت، برخورداری از تخیّل جامعهشناختی پیشنیاز نویسندگی آرمانگرایانه است. چرا که
«در پرورش و بازتولید تخیل جامعهشناختی، از قلمرو جامعهشناسی، انسانشناسی و روانشناسی بایستی استفاده کرد تا بتوان در پرتو آن، واقعیت را در فرآیند و گسترهای چند ساحتی دید. بنابراین مطالعهی هر پدیدهای در گسترهی ایستایی و نظامشناختی آن و دربلندای تاریخی آن نیاز به چارچوبی از تخیل جامعهشناختی دارد که به ناگزیر بایستی با جدا شدن و دور ساختن اندیشه از رسوم و عادات ممکن شود… تخیل جامعهشناختی نه تنها واقعیتهای موجود که آینده را نیز میتواند به ما نشان دهد، “که در صورت تمایل ما وضع چگونه میتواند بشود؟” و این دانستن متخیلانه است که توان مقابله و پیروزی جامعهشناس و آدمی را برای ساختسازی جامعهای مطلوبتر ممکن میکند.»
منابع:
ا.تنهایی، حسین. (۱۳۹۱). بازشناسی تحلیلی نظریههای مدرن جامعهشناسی: مدرنیتهی در گذار. تهران: نشر علم
ا.تنهایی، حسین. (۱۳۹۲). جامعهشناسی نظری. تهران: نشر بهمن برنا، چاپ چهارم
میلز، سیرایت (۱۳۹۱). بینش جامعهشناختی، ترجمه: انصاری، عبدالمعبود. تهران: سهامی انتشار، چاپ پنجم
نجفی، ابوالحسن (۱۳۸۹). وظیفهی ادبیات (مجموعه مقالات). تهران: نشر نیلوفر، چاپ سوم
یوسا، ماریو بارگاس (۱۳۹۰). چرا ادبیات؟ ترجمه: عبدالا کوثری. تهران: نشر لوح فکر، چاپ سوم
نظرات: بدون پاسخ