پروندهی آرمانشهر (۱۳)
*
نگاهی به فرآیند شکلگیری واقعیت دیگرگونِ روایت در فیلم «لازاروی خوشحال»، ساختهی آلیچه رورواکر
۱
کار دشواریست که در هزارتوی تکنیک و ابزار مدرن سینمای امروز به دنبال نمونهای باشیم که موضوع «آرمانشهر» را یدک بکشد. اما وقتی سینما را به عناصر سازندهی یک فیلم خلاصه کنیم، در کنار عناصر دیداری و شنیداری هر اثر، عضوی جداناشدنی از این پیکره دیده میشود که گویی سالیان دراز است که فرآیند «محاکات شدن» را همراهی میکند و روشن است که این زیربنای محکم «ادبیات» است. حال در این میان شاید تنها راهی که به سینما اجازه دستیابی به آرمانشهری منحصربهفرد را میدهد سرک کشیدن به آثار ادبی نوین و بهویژه در سبکِ «رئالیسم جادویی»ست. اما باید پذیرفت که قدم برداشتن در مسیر پیچیدهی «رئالیسم جادویی» کار بس دشواریست و بهسادگی نمیشود از روایتی زمانمند و باورپذیر به جهان داستانی رسید که هم ظرافتهای یک واقعیت شناختهشده را داشته باشد و هم گذرگاه جذاب و کشفناشدنیِ ناشناختهها را بدیهی سازد.
شاید یکی از آرزوهای بلندپروازانهی هنر سینما نزدیک شدن به دنیاییست که مارکز در داستان «نور مثل آب است» و یا «پیرمردی فرتوت با بالهایی بسیار بزرگ» خلق میکند. نه اینکه در این میان گابریل گارسیا مارکز را کاشف رئالیسم جادویی بدانیم و آثارش را ستایش کنیم، بلکه بیشتر از این رو که در نظر داشته باشیم سینما، در گامهای نوین خود برای کسب هویتی «فراواقعی»، تلاش فراوانی برای رسیدن به بیان خاص اینگونه ادبی داشته است (با توجه به نمونههایی که پس از پیداییِ اولین ریشههای «رئالیسم جادویی» در نظریات ادبیِ منتقدین آلمان و ایتالیا، در سینما تجربه میشود و «سورئالیسم» و «اکسپرسیونیسمِ» سینمایی را معرفی میکند.)
۲
فیلم «لازاروی خوشحال» به روشنی در پی دست یافتن به این شیوهی بیانیِ منحصربهفرد است که بیش از هر چیز یادآور خاصیتهای «رئالیسم جادویی» در ساخت واقعیتی دیگر و جانبخشی به شخصیتی ناشناخته است و در این مسیر بسیار دشوار، به نظر میرسد آلیچه رورواکر آرمانشهر ناشناختهای برای شخصیت اصلی فیلمش در نظر دارد که تلاش میکند تماشاگر را در مسیر این راهیابیِ شورانگیز با لازارو همراه کند. اما در مواجههی دقیقتر با جهان داستانِ فیلم که به درستی بر روایتی افسانهای استوار است و دیگرگونگیِ شخصیت اصلی فیلم را مهیا میسازد، باید دید که روایت «لازاروی خوشحال» در پی کشف چه جهان ناشناختهایست و کدام سویه از شخصیت لازارو پتانسیل نزدیک شدن به خواستهی کارگردان را دارد؟
۳
گرگِ پیر که نیروی جوانیاش را از دست داده، از جمع گرگها جدا میشود و روزگارش را با سرک کشیدن به مرغدانیهای کوچک روستا میگذراند. اهالی روستا از ترس حملهی گرگ مجبورند هر شب نگهبانی بدهند. اهالی از این کار خسته میشوند و قدیسی را برای حرفزدن با گرگِ پیر به کوهها روانه میکنند. قدیس نشانی از گرگ نمییابد. گویی گرگِ پیر موجودی نامرئی و نادیدنیست که تنها صدایش همیشه در کوه میپیچد. قدیس در میان برفها به زمین میافتد. گرگ پیر به سراغ قدیس میرود. او را بو میکشد و بویی عجیب حس میکند؛ بویی که تا به آن لحظه نشنیده است.
هرچند قرار است لازارو در مسیر افسانهای که از زبان آنتونیا میشنویم، حرکت کند و سرنوشت یک قدیس را داشته باشد، اما درواقع حرکت او در مسیری درست متفاوت با یک قدیس افسانهایست. او قداست موجود در افسانه را با حضوری متضاد، به ترسی نهفته و عمیق بدل میکند. این ترس همگانی از لازارو، کارویژهی شخصیتیست که قرار است بدیهی بودن هر امری را به چالش بکشد. آنچه میشناسیم و آنچه در روستای اینویولاتا اتفاق میافتد در مرزی حساس میان واقعیت و جادو حرکت میکند. این ویژگی شخصیتپردازی در فیلم «لازاروی خوشحال» باید تا جایی تقویت شود که حضور مقدس و قهرمانانهی لازارو را درهم شکند.
۴
حرکت نویسنده در مسیر ساخت واقعیت دیگرگونِ «لازاروی خوشحال»، هوشمندی و مهارت خاصی میطلبد و کوچکترین اشتباه در این مسیر، بهراحتی میتواند قصه او را به یک فانتزی یا داستانی علمی-تخیلی نزدیک کند. او مجبور است شخصیتهایش را در مسیر روزمرگی قرار دهد و با هدایت تماشاگر به جزئیاتی که پیش از این در فیلمهای رئالیستی ایتالیا فراوان دیده است، بستری را فراهم کند تا رفتهرفته چارچوب اصلی روایت به قصهای عامیانه نزدیک شود. کاربرد قصههای عامیانه در این نوع روایتها درواقع به چالش کشیدن رئالیسم و پیشینه تاریخی آن است. علم امروز و پیشرفتِ صنعت، جایی برای حضور افسانهها باقی نمیگذارد و شخصیتهایی مثل لازارو، به چشم خردورزیِ امروزیها، از کار افتاده و یا عقبمانده و حتی مقدس جلوه میکنند. اینجاست که حساسیت تماشاگر به روبهرو شدن با «آرمانشهر» مورد نظر کارگردان برانگیخته میشود. نویسنده در طراحی این چالش برای تماشاگرِ امروز تا حدودی موفق است. اگر نویسنده حضور شخصیت لازارو را منطبق با «قصه گرگِ پیر» طراحی میکند، بههیچوجه کاربردی سمبولیک ندارد. درست است که آنچه در روستای اینویولاتا میگذرد به چشم تازهواردی مثل تانکِرِدی و همینطور تماشاگر امروزیِ سینما عجیب جلوه میکند. اما در روزمرگیِ اهالی روستا حضور لازاروی افسانهای امری عادیست. همین عجیب بودن است که ممکن است حضار در بانک را به وحشت بیاندازد و حتی متولی کلیسا را نیز به بیرون راندن لازارو وادارد. بنابراین لازارو با حضور متفاوتش در قصهی فیلم قرار است ترسی را یادآور شود که واقعیت امروز ما را به چالش میکشد.
۵
شرح این موضوع را میشود در رفتار سینماگران امروز دید. سینماگران امروز سینمای ایران با شتاب فراوان دوربینهایشان را به دنیای حاشیهنشینان و هر آنچه در زندگی شهری عجیب مینماید، نزدیک میکنند و از تمام ابزارهای سینمایی برای ساختن تصویری واقعی با جزئیات چشمگیر استفاده میکنند. نتیجهی اینگونه واقعگراییها، به عجیبوغریب جلوه دادن هرچه بیشتر مسائلی همچون حاشیهنشینی، فقر، اعتیاد و غیره منجر شده است.
حال تصور کنید که یکی از همین شخصیتهای به ظاهر واقعیِ حاشیهنشین، در محل سکونت فیلمسازِ واقعگرا ظاهر شود. مشخص است که در این لحظه فیلمسازِ «اجتماعی» تمام بیانیههای انساندوستانهاش را فراموش میکند و فرار را به قرار ترجیح میدهد. نه اینکه شخصیتِ حاشیهنشین یک غولِ عجیب و وحشتناک باشد، بلکه چون فیلمساز در ذهن خود و مخاطبش این «فرد عادیِ مثل دیگران» را به شخصیتی وحشتناک و ناشناخته تبدیل کرده است. این همان رئالیسمیست که فیلم «لازاروی خوشحال» با هوشمندی سعی میکند آن را به چالش بکشد و شخصیت اصلی فیلمش را در چارچوب «رئالیسم جادویی» پرورش دهد. تا از این طریق لازارویی را خلق کند که با حضورش در بانک، وحشتی عمیق به جان بانکیها بیاندازد و امروزیهای پالتوپوشِ عاقل، با وجود علاقهای که ممکن است به شخصیت افسانهای لازارو داشته باشند، لازاروی خوشحال را مثل یک سوسک زیرِ پا له کنند.
بنابراین با توجه به نواقصی که در فیلمنامه وجود دارد و منجر به خوانشهای دور از انتظار میشود (طراحی شخصیت تانکِرِدی و عهد و پیمانی که با لازارو میبندد و او را شوالیه میخواند و همینطور لحن کنایهآمیزِ فیلم برای تعریف موقعیت ورود آلفونسینا که همان زن مستبد و ارباب منشِ قصه است و طراحی موقعیت نجاتبخشی اهالی روستا توسط پلیس)، فیلم «لازاروی خوشحال» توانسته در چارچوب «رئالیسم جادویی» حرکت کند و برای فراخواندن تماشاگر به آرمانشهرِ منحصربهفردش، شخصیتی تازه خلق کند تا شاید ماسک «مبارزِ خستگیناپذیر» و یا «فقیر بیچیز اما مقدس» را از صورت لازاروها بردارد. گذشته از این، شهامت آلیچه رورواکر در طراحی هنری فیلمش قابل ستایش است. از انتخاب داستانی که مرز واقعیت و خیال را به چالش میکشد تا فیلمبرداری با قطع ۱۶ میلیمتری و ساختن چهرهای منحصربهفرد در کار کردن با بازیگر اصلی فیلم که شناختی از سینما ندارد.
نظرات: بدون پاسخ