حالا که مینویسی، حالا که نه «پنجاهوپنج سال پیش، سال هزاروسیصدوبیست. شهریور هزاروسیصدوبیست، سوم شهریور، ساعت هشت و پونزده دقیقه» است و نه چندمِ دی ماهِ هزاروسیصدونودونُه و نه چندمِ دسامبر دوهزاروبیست، حالا وقتی است که سعی میکنی، به جبرِ زمانه، ذهنات را برای نگاه کردن در یک آینه مجموع گردانی. *** پشت پنجرهی خانهات […]
خیلی دور، خیلی نزدیک
پروندهی آرمانشهر (۱۶) * این روزها که مثل آدمهای زیادی در جهان بدجوری خودم را در قفسِ قرنطینه حبس کردهام و فاصلهی بین خانه و رستوران و محل کار و خیلی چیزهای دیگر در دنیایم فقط به چند متر تقلیل یافته است. اگرچه در فضایی پر از ترس و اضطراب دستوپا میزنم، ولی گاهی هم […]