نگاهی به زندگی و آثار خوآن پابلو ویالوبوس[۱]
اگر خوانندهی ادبیات جهان، بهویژه ادبیات آمریکای لاتین بخواهد تاریخچهای مختصر از آمریکای جنوبی را بخواند، میتواند به ادبیات داستانی این مرزوبوم به مثابهی سندی تاریخی نظر اندازد. فردریک ام. نون[۲] استاد تاریخ و مطالعات آمریکای لاتین دانشگاه آریزونا مینویسد: «رماننویسان آمریکای لاتین، حتی در تبعید به واسطهی پرداختن به موضوعات سیاسی و اجتماعی در آثار خود به شهرت جهانی رسیدند. بسیاری از آنها این اقبال را داشتند که از طریق ترجمه به مخاطبان جهانی دست یابند». جنبش ادبی بوم[۳] طی دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ ادبیات داستانی آمریکای لاتین را بیش از پیش به دنیا شناساند. بسیاری این نهضت ادبی را به دو دورهی اول و دوم تقسیم میکنند. در هر دوران از نویسندگانی میتوان یاد کرد که تکههای از تاریخ و فرهنگ زمانهی خود را به تصویر کشیدهاند. آثاری که مارکز و کورتاسار و بورخس خلق کردهاند در اوایل این نهضت ادبی در کنار آثار نویسندگانی همچون روبرتو آرلت[۴] و فلیسبرتو هرناندز[۵]، آثاری تجربهگرایانه است. درحالیکه دورهی دوم ادبیات داستانی این جنبش شاهد آثار نویسندگانی از جمله روبرتو بولانیو[۶] و رودریگو فرسان[۷] و ریکاردو پیگلیا[۸] است. گذشته و آیندهی این جنبش ادبی سرشار از تجربهگراییهای ارزشمند و ماهرانه است. اما به مرور زمان زمینههای دیگری به این عرصه افزوده شده که میتوان در آن بازتابی از نیروهای بیرونی به خصوص در عرصهی سیاست و تجارت را علاوه بر مجموعهی تجربیات نویسندگان کلاسیک و معاصر آن یافت و این خود عاملی بود که موجب خلق ژانرهای مردمی و عامیانهتر شد که بارزترین آنها ادبیات نارکو[۹] نامیده میشود. دغدغهی این ژانر بازنمایی سلاطین تجارت مواد مخدر و اسلحه و قاچاق دختران است، بازنمایی یک سیاست فاسد و همواره در ابهام. آثار رماننویس مکزیکی خوآن پابلو ویلالوبوس تاثیر یافته از دورهی دوم نهضت ادبی بوم است. در ادبیات داستانی نارکو شخصیتهای اصلی اغلب درگیر تجارت مواد مخدر هستند. ویلالوبوس برآمده از دورهی دوم تجربهگرایی در جنبش ادبی آمریکای لاتین است. دنیای مهآلود آدمهای کشته شده، بیگناه، آسیبدیده و ویران شده. این جهان داستانی اختراع بزرگ خوان پابلو ویلالوبوس در این فضای کوچک و طنزآمیز و همان چیزی است که میتواند افقهای تازهای را در ادبیاتداستانی نشان دهد – روایتهایی از هرآنچه در خفا با پشتوانهی سیاستمداران نه تنها در امریکای جنوبی که در تمامی این جهان پهناور اتفاق میافتد. در بسیاری کشورهای اروپایی به ویژه آلمان، ویلاوبوس به عنوان نمایندهی اصطلاح «ادبیات نارکو» شناخته میشود.
خوان پابلو ویلالوبوس متولد ۱۹۷۳ نویسندهای مکزیکی است. او در گوادالاخارا متولد شد. در سال ۲۰۰۳ برای دریافت درجهی دکترای تئوری ادبیات اسپانیایی به بارسلون رفت و هشت سال در اسپانیا زندگی کرد، سپس به برزیل رفت و مدتی نیز در آنجا اقامت گزید. سرانجام در سال ۲۰۱۴ به همراه همسر و دو فرزندش به بارسلون بازگشت و درحالیکه در یک شرکت تجارت الکترونیک مشغول به کار بود نوشتن را به شکل حرفهای دنبال کرد. ویلالوبوس آثار زیادی را منتشر کرد. از جمله مطالعات بازار، گزارش سفر، نقد ادبی و سینمایی و همچنین مقالاتی در مورد موضوعات متنوعی مانند بررسی جلوههای نو و آوانگارد در کار سزار آیرا[۱۰]. اولین رمان خوان پابلو ویلالوبوس، با نام Fiesta en la madriguera که با عنوانهای فارسی «سوروسات در سوراخ موش»، «نفوذ به لانهی خرگوش» و «در قعر لانهی خرگوش» در ایران نیز به چاپ رسیده است، در سال ۲۰۱۱ در بارسلون چاپ شد و به چهارده زبان در سراسر دنیا از جمله پرتغالی، فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی، رومانیایی، هلندی و… انتشار یافت. در بریتانیا نیز رزالیند هاروی[۱۱] آن را با عنوان Down the Rabbit Hole ترجمه و انتشارات And Other Stories آن را در سپتامبر ۲۰۱۱ منتشر کرد و پس از آن در لیست جایزه کتاب اول گاردین ۲۰۱۱ قرار گرفت. ویلالوبوس دومین رمان خود با نام کیسادیلاس[۱۲] را در سال ۲۰۱۳ به چاپ رساند و مجددا توسط هاروی و با نام Quesadillas به زبان انگلیسی انتشار یافت. چهارمین رمانش ویلالوبوس در سال ۲۰۱۷ در بارسلون با نام «انتظار ندارم کسی باورم کند»[۱۳]
(I Don’t Expect Anyone to Believe Me) برنده جایزه هرالد شد. از این سه اثر، بهعنوان سهگانهای از مکزیک یاد میشود، که نویسنده کوشیده در آن تاریخ سیاسی و اجتماعی سرزمین خود و زندگی طبقات مختلف جامعه را به تصویر بکشد. او دو رمان دیگر با نامهای «به شما یک سگ میفروشم»[۱۴] و «روی دیگر»[۱۵] را در سالهای ۲۰۱۵ و۲۰۱۹ در بارسلون منتشر کرد و بلافاصله در سراسر جهان بهویژه در نیویورک و لندن به زبان انگلیسی منتشر شد. آخرین اثر او رمانی با نام «Lainvasion del pueblo del espíritu» نیز در سال ۲۰۲۰ در بارسلون به چاپ رسیده است. او برای مجلههایی مانند «Letras Libres»، «Granta» و «Gatopardo» و… مینویسد.
خوآن پابلو ویلالوبوس در آثار خود صداهای جدیدی را معرفی میکند که منظرهی غنی ادبیات مکزیک را نشان میدهد. هنگامی که تصمیم به نوشتن گرفت اولین موضوع پیش روی خود را خشونت در مکزیک یافت، ولی اولین واکنش او امتناع از نوشتن در این حوزه بود. با این حال، پس از مدتی تصمیم گرفت این امتناع را خود به موضوعی مستقل تبدیل کند. بازتاب این نگرش در دو اثر آخر نویسنده به خوبی قابل درک است. او تصور میکرد نوشتن از برخی موضوعات بیش از آنکه به درک عمیق آن کمک کند، موجب تضعیف اثر آن شده و به بیان دیگر به تقویت آنچه -به نظر ویلالوبوس- قرائت تقلیلگرایانه از ادبیات معاصر مکزیک است، دامن زند. آنچه برخی از آن بهعنوان حساسیتزدایی از معضلات جامعه یاد میکنند. هدف او خلق روایتهایی از زندگی در مکزیک بود که فراتر از کلیشه و نگاه عامیانه به مفاهیم انسانی باشد. عاقبت موفق شد از نظرگاهی نو و خلاقانه و به دور از ابزار و عناصر تکراری به ادبیات خشونت و مواد مخدر بپردازد. او موفق شد چهرهای دیگر از ادبیات مکزیک را به جهان عرضه کند، ادبیاتی مملو از صمیمیت، تنانگی، هویت و حافظه. ویلالوبوس باور دارد جسمی که ما در آن متولد شدهایم همان جسمی نیست که در آن دنیا را ترک میکنیم. مقصود او از این جهش بدنی تنها تعداد بیشماری سلولهای تجدید حیات یافته در اندام انسان نیست، بلکه ویژگیهای اضافه شده به آن، خالکوبیها و زخمهایی که با تغییر شخصیت و اعتقادات فرد به تدریج به بدن اضافه میشود، بهترین شکلی است که احساس راه خود را برای ابراز شدن مییابد. او موضوع بدن را با هویت به خوبی پیوند میزند و شاید به همین دلیل است که روزهایی وجود دارد که انسان با بدن خود احساس بیگانگی میکند و نمیداند چگونه هویت خود را از دست داده و درگیر این پرسش میشود که «آیا من تبدیل به شخص دیگری نشدهام؟»
ویلالوبوس در حین نگارش اولیهی رمان «سور و سات در سوراخ موش» چندان به ایجاد صدای قابل قبول کودک در سن و سال یا شرایطی خاص فکر نمیکرد، بلکه بیشتر علاقهمند بود کاری خلاقانه در حیطهی زبان انجام داده و صدایی را پیدا کند که خودش را مجذوب کند. او بر این باور است که مسئولیت نویسنده در قبال زبان و تعهد او در امر کشف و گسترش امکانات معطوف به زبان حائز اهمیت و ارزش بسیار زیادی است. از دید ویلالوبوس هیچ تفاوتی بین شیوهی کار یک شاعر و یک رماننویس در استفاده از زبان وجود ندارد. همین موضوع را در امر خواندن به مثابهی خواننده نیز صادق میداند. به باور او خوانندهی امروزی دیگر به راویان شفاف و عینی علاقهای نشان نمیدهد و بیشتر به دنبال صداهای جدید است. به طور کلی وقتی شروع به نوشتن یک رمان میکند تا وقتی راوی و لحن روایی مناسبی برای گفتن داستان را پیدا نکرده است، بیوقفه بر این موضوع متمرکز میشود و این بخش از نوشتن را معمولا روندی طاقتفرسا میشمارد. از دید ویلالوبوس روایت داستان از منظر کودک به او اجازه میدهد از اخلاقگرایی و نگاه عرف به وقایع فاصله بگیرد. هنگامی که صدای راوی را در رمان سوروسات در سوراخ موش پیدا کرد، به دقت در امر بازنویسی و اصلاح آن تلاش کرد، به همین دلیل نوشتن رمان شش ماه، اما ویرایش آن بیش از دو سال به طول انجامید. صدای راوی رمان سوروسات در سوراخ موش وامدار سه راوی برگرفته از سه رمان مهم است، دو صدای کودک و یک نوجوان. جهانی برای جولیوس[۱۶] نوشتهی آلفردو برایس اچنیک[۱۷]، نویسنده اهل پرو، رمان کارتوچو[۱۸] نوشتهی نویسندهی مکزیکی نلی کمپوبلو[۱۹] و ناطور دشت[۲۰] نوشتهی جی. دی. سالینجر[۲۱].
ویلالوبوس پیش از نوشتن هر اثر تقریبا به طور کامل در مورد طرح داستان تصمیم گرفته و بعد شروع به نوشتن میکند. او معتقد است همیشه ایدههایی وجود دارند که طی فرایند نوشتن به ذهن نویسنده میرسد، اما در یک رمان کوتاه مانند سوروسات در سوراخ موش، فضای بسیار کمی برای بداههپردازی وجود دارد. اگرچه آثار ویلالوبوس اغلب دارای مضامینی چون از دست دادن معصومیت، تنهایی، وفاداری و تحکم و اعمال قدرت است خود نویسنده آثارش را به شدت تحت تاثیر وقایع سیاسی و این اثرپذیری را عمدی و اجتنابناپذیر میداند. او نوشتن اولین رمانش را از سال ۲۰۰۶ شروع کرد، سالی که خشونت برآمده از سیاست و تجارت مواد مخدر در مکزیک بیش از پیش افزایش یافته بود. او در یادداشتهای روزانهاش می نویسند: «یادم میآید که هر روز صبح که برای نوشتن پشت کامپیوتر مینشستم، ابتدا صفحه نخستِ دو یا سه روزنامه آنلاین مکزیک را میخواندم. آنها پر از تصاویر بدنهای تکهتکه شده و سرهای بریده بودند». از جنبه شخصی، سهگانه او تأملی بر درک نویسنده از زادگاهش، مکزیک است. او تغییر دیدگاه خود را معلول زندگی در خارج از کشور میداند. بسیاری از خوانندگان آثار ویلالوبوس به کمبود نقش زنان (و مهمتر از همه فقدان مادر) در اولین رمان او اشاره داشتهاند. محور بسیاری از گفتوگوهایی که حول این رمان شکل گرفته است این مسأله را طرح میکند که کاراکتر زن داستان، با کلیشهی «فاحشه» دارای دوگانگی سنتی کاتولیک، مطابقت دارد. درواقع نخستین اثر او رمانی مردانه با محوریت رابطه پدر و پسر است. اما به عقیده نویسنده، نبود مادر -که عمدی بوده و دلیل آن هرگز توضیح داده نمیشود- نمادین است. او معتقد است که در ادبیات آنچه گفته نمیشود میتواند معنایی به همان اندازه جدی وحتی مهمتر از آنچه گفته میشود را داشته باشد. او به عمد این خلأ را در داستان قرار داده است، فقدانی عظیم که از طریق درد معدهی راوی به تصویر کشیده میشود. رسمی وجود دارد که نویسندگان آمریکای لاتین برای چاپ اولین رمان خود به اسپانیا نقل مکان میکنند. به گفتهی نویسنده رمان سوروسات در سوراخ موش بازتابی از مکزیک از نظرگاهی خارج از مکزیک است. او اعتقاد دارد که اگر مکزیک را ترک کرده بود، هرگز این رمان را نمینوشت. چون ممکن بود علاقهای به برخورد با موضوعاتی مانند مواد مخدر و خشونت نداشته باشد، چرا که این موضوعات در رسانهها و زندگی روزمره شهرواندان مکزیکی به اندازهی کافی دیده میشود. همچنین به دلیل ایجاد امکان تمرکز کافی و فارغ از جبههگیری افراطی این فاصله به حلق اثر کمک کردهاست. به یک معنا ویلالوبوس سعی دارد موضوعی را روایت کند که تمام پوشش رسانهای مکزیک در گزارشهای مربوط به خشونت جنگ مواد مخدر را از آن خود کردهاست، اما وجود شخصیتها و اسامی برگرفته از زبان ناهاتول[۲۲]، وقایع معاصر را به کلیت نظام حاکم پیوند زده و به مثابهی تاریخ مکزیک بازنمایی میکند.
در آثار ویلالوبوس گفتگوی گانگسترها، انواع سوءاستفادهها، رفتار پرخاشگرانه، زنستیزی و بیگانه هراسی به چشم میخورد. زبان پر جنبوجوش او منحصربهفرد است و در پسزمینهی جذاب خود، گویشهای متنوع بومی زبان اسپانیایی – شامل اسپانیایی آرژانتینی، کاتالان و مکزیکی را به زیبایی بیان میکند. رمان دیگر او «انتظار ندارم کسی باورم کند» ترکیبی شگفتانگیز از داستانهای جنایی در فضایی ابزورد است، قتلهای زیرزمینی، گذرگاههای هراسانگیز، اتومبیلهای سیاهوسفید، با نماهایی آوانگارد این اثر را در زمرهی آثار موفق او قرار داده است.
آثار ویلالابوس به اغلب زبانهای دنیا ترجمه شدهاند، او در مورد فراگیری آثارش به زبانهای گوناگون در سراسر جهان معتقد است دغدغهی اصلی اثر ترجمه شده برای نویسنده لزوما دغدغهای زبانی نیست، بلکه امری فرهنگی است. چگونه میتوان اطمینان حاصل کرد کتابی که به زبان دیگر خوانده میشود، همان احساساتی را که در زبان اصلی خود ایجاد کرده، در مخاطب خارجی برمیانگیزد؟ بدیهیست که وقتی زمینههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی خواننده تغییر میکند، اثر داستانی نیز به چیز دیگری بدل میشود. اما او معتقد است که در هر تبدیل همواره یک «هسته» باقی میماند -چیزی که ویلالوبوس آن را قلب اثر میخواند. به نظر میرسد اغلب آثار ویلالوبوس کاملا مکزیکی هستند- اشارههای بسیار زیادی به جزئیات فرهنگ بومی، موسیقی، غذا، سینمای مکزیک در آثار او وجود دارد، اما در قلب اثر مفاهیمی انسانی مانند، معصومیت و گناه، هویت و روابط انسانی وجود دارد و به زعم نویسنده به این دلیل است که آثارش میتوانند به خوبی توسط خوانندههای خارجی درک شوند.
شوخطبعی مکانیسم بسیار پیچیدهایست، بهویژه طنز سیاهی که در کنار تلخی گزندهی مصائب زندگی بیان میشود و گاهی در نهایت طنزآلودگی به ترسیم فضایی پوچگرایانه میانجامد. آنچه خوآنپابلو در خشونتبارترین صحنههای آثارش از آن استفاده کرده است. او در یادداشتهای روزانهاش در مورد طنز داستانهایش میگوید: «گاهی نگران بودم که ممکن است ایجاد موقعیت طنز در بیان چنین موضوعاتی موجب بروز کجفهمی و سوءتفاهم شود. زیرا میدانستم که برخی از خوانندگان این نوع شوخ طبعی را درباره موضوعی به این اندازه خشونتبار و حساسیتبرانگیز نمیپذیرند.» اما این نگرانی هم مانع ادامه کار او نشد بلکه به او کمک کرد تا به هیچوجه خود را سانسور نکند. چرا که ویلالوبوس باور دارد طنز تنها وسیلهای برای سرگرمی نیست. شوخطبعی همچنین راهی برای درک واقعیت است و در مورد مکزیک نیز یک استراتژی عصیان و مقاومت محسوب میشود. ویلالوبوس با شوخطبعی ظریف خود در لحن راوی کودک وسیلهای برای بیان دیدگاه خود خلق کرده که منجر به ساخت کمدی میشود. وقتی که دنیای وحشیانه جنگ مواد مخدر به زندگی قهرمان کم سن و سال او حمله میکند، طنز شیرین او فضای جذابی را رقم میزند. او بر این باور است که یک داستاننویس باید سعی کند از دیدگاهی کاملا منطقی و درعینحال منحصر به خود به هر موضوعی، نه فقط تجارت مواد مخدر، نزدیک شود. او نویسندگان بسیاری را الهامبخش آثار خود دانسته و از آن دسته نویسندگانیست که خواندن آثار نویسندگان کلاسیک و معاصر با خود را حیاتی میشمارد. او همچنین به اساطیر و تاریخ نیز علاقهمند بوده و در داستانهایش از آنها بهره میبرد. آریستوفانس، پترونیوس، رابله، سروانتس، لورنس استرن، ولتر، دیدرو، جاری، کوئنو، فلیسبرتو هرناندز، ماریو لوورو، سزار آیرا، سرجیو پیتول، وودهاوس از آن جملهاند. او تاریخ مکزیک را اغلب از دریچه چشم مردمان امروزی روایت میکند و موقعیتهای داستانی خلق شده خود را صحنهی نمایش واقعیات و رخدادهای سیاسی و اجتماعی تاریخی بدل میکند، از جمله اعتراضات مردمی علیه حذب حاکم، تقلب در انتخابات، فساد اداری، استعمار، جریانهای مذهبی، قاچاق دارو، شکاف طبقاتی و غیره. ویلالوبوس همانطور که در رمان کیسادیلاس، اورستس سیزدهساله را در جستجوی خواهر و برادر دوقلوی گمشده خود روانه میکند تا در سفرش خودآگاهی عمیقتری نسبت به جهان پشت درب ورودی به دست آورد در پی بازنمایی واقعیاتی از زندگیست تا به درک عمیقتر بشر از زمانهی خود کمک کند.
منابع:
https://granta.com/interview-juan-pablo-villalobos
https://www.literaturfestival.com/autoren-en/autoren-2014-en/juan-pablo-villalobos
https://www.theguardian.com/books/2020/may/13/i-dont-expect-anyone-to-believe-me-by-juan-pablo-villalobos-review-an-eccentric-hybridhttps://www.foyles.co.uk/Juan-Pablo-Villalobos
https://brooklynbookfestival.org/event/ripples-of-violence-personal-and-literary/
https://en.wikipedia.org/wiki/Juan_Pablo_Villalobos
https://www.theguardian.com/books/2011/nov/11/guardian-first-book-award-shortlist
https://web.archive.org/web/20140929233709/https://khaneshmagazine.com//www.englishpen.org/bodies-not-corpses/
[۱] Juan Pablo Villalobos
[۲] Frederick M. Nunn
[۳] Latin American Boom
[۴] Roberto Arlt
[۵] Felisberto Hernández
[۶] Roberto Bolaño Ávalos
[۷] Rodrigo Fresán
[۸] Ricardo Piglia
[۹] Narcoliterature
[۱۰] César Aira
[۱۱] Rosalind Harvey
[۱۲] Si viviéramos en un lugar normal
[۱۳] No voy a pedirle a nadie que me crea
[۱۴] Te vendo un perro
[۱۵] Yo tuve un sueño
[۱۶] Un mundo para Julius
[۱۷] Alfredo Bryce Echenique
[۱۸] Cartucho
[۱۹] Nellie Campobello
[۲۰] The Catcher in the Rye
[۲۱] Jerome David Salinger
[۲۲] زبان ناهواتل (Nāhuatl) یا آزتک یک زیرگروه از زبانهای مرتبط و بهم وابسته بومی در آمریکای مرکزی و بخشهایی از ایالات متحده آمریکاست که امروزه حدود یک و نیم میلیون تن گویشور دارد. این زبان از خانواده زبانهای یوتو-آزتک محسوب میشود. زبان ناهواتل گویشهای متعددی دارد که بیشتر آنها روبه نابودی هستند. زبان مادری امیلیانو ساپاتا ناهواتل بودهاست. پیش از ورود زبان اسپانای ناهواتل مهمترین زبان مکزیک بوده برای همین این زبان را با نام مکزیکی (Mexicano) نیز میشناسند.
مقاله بسیار خواندنی و جذابی بود . ممنون از معرفی این نویسنده .