site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > داستان ایران > آگراندیسمان یا گزارش یک هنجارشکنی
References

آگراندیسمان یا گزارش یک هنجارشکنی

۰۴ خرداد ۱۴۰۰  |  فربد مهاجر

فربد مهاجر

 

در تلون، چیزها خودشان را شبیه‌سازی و تکثیر می‌کنند. همچنین وقتی آدم‌ها فراموششان می‌کنند، کم‌کم محو می‌شوند یا جزئیات‌شان را از دست می‌دهند.

خورخه لوئیس بورخس/ تلون، اوکبر، اوربیس ترتیوس

 

پرولوگ

رونویسی از تکّه‌ی گمان‌بر‌انگیز یک عکس:

چند رشته نوار زرد‌ رنگ حفاظتی که برای منع عبور و مرور شهروندان، عرض یک خیابان را پوشانده است. یکی از نوارها پاره شده و قسمتی از نوار (که با ماژیک قرمز مشخص شده)، در هوا معلق مانده است. قسمتی از فَنس‌های فلزی و یک لایه‌ی باریک سیم‌خاردار از پشت نوارها پیداست.

مسئله‌ی گمان‌بر‌انگیز ۱: معلق بودن یک جسم در هوا بدون هیچ عامل محرکی.

مسئله‌ی گمان‌بر‌انگیز ۲: مدتی پیش از ثبت این عکس، فَنس‌ها و سیم‌های خاردار از ورودی خیابان مورد بررسی جمع‌آوری شده بودند. با این‌حال همچنان در عکس مشاهده می‌شوند.

توضیح: عکس‌ها از آرشیو مرد جوانی ضبط شده که شریک‌جُرم هنجارشکنی مورد بررسی است. به دلیل ملاحظات امنیتی از اشاره به تاریخ دقیق ثبت این عکس خودداری شده‌است.

شورای «تفتیش جزییات رفتاری گمان برانگیز»

امضاء

روایت عکس. بیست‌و‌نُه روز پس از دستگیری.

اینجا روی میز. زیر نور زننده‌ی چراغ مطالعه. چشم راستش را می‌بینم که از پشت ذره‌بین بسیار بزرگتر از دیگر اجزای صورتش به‌نظر می‌رسد. رگ‌های قرمز اطراف قرنیه چشم به وضوح پیداست. چند ثانیه پیش چند بار پشت‌سرهم پلک زد. به کمک ذره‌بین به خوبی می‌توانم بازتاب چیزی که می‌بیند را در چشم‌هایش ببینم: تقاطع دو خیابان. فَنس‌های فلزی‌ای که خیابان‌ها را از هم جدا کرده. گوشه‌ای از فنس‌ها به اندازه‌ی بدن یک انسان (اگر خَم بشود) بُریده شده‌است. یک لایه باریک سیم خاردار و نوارهای زردی که عرض یکی از خیابان‌ها را پوشانده. یکی از نوارها پاره شده و کف آسفالت افتاده. ذره‌بین را مدام نزدیک می‌کند به قسمتی از نوار زردِ پاره‌شده که در هوا معلق است. انگار که نوار گیر گرده باشد دور زانوی کسی که دارد می‌دود و هر لحظه ممکن است زمین بخورد. یا چیزی شبیه به این. اما هیچ آدمی در تصویر نیست که بخواهد بدَوَد. فقط همین‌ها که گفتم دیده می‌شوند با قسمتی از یک تیر چراغ برق. همه‌ی این‌ها زیر سایه‌ای از نور صورتی تیره‌ که آسمان را پوشانده.

ذره‌بین را روی میز می‌گذارد و چشم‌هایش را می‌مالد، که حالا قرمز شده‌اند. از روی صندلی بلند می‌شود و می‌رود.

سفیدی سقف خانه.

صدای تلویزیون: «بر اساس آخرین اطلاعات “ستاد سلامت و بهداشت و گمانه‌زنی برای علت وقایع مشکوک” روند تغییرات مولکولی هوا همچنان ادامه دارد. غلظت مولکول‌های اکسیژن، تحت تاثیر این تغییرات رو به افزایش است. مولکول‌های نیتروژنِ هوای تنفسی نیز در واکنش به میزان رو به افزایش هلیوم_اُ  دچار تغییر وزن شده‌اند. بنابراین درصد ناچیزی از ترکیبی تحت عنوان هوای قابل تنفس باقی مانده است. دلیل تغییر رنگ آسمان نیز همین تغییر وزن مولکولی است که هر لحظه تشدید می-شود.کماکان علت شیوع این آلاینده هوایی برای ما ناپیداست. اما گمانه‌زنی‌ها برای رسیدن به سرنخ‌های قابل بررسی،  بدون وقفه ادامه دارد. در نتیجه محدودیت‌های قرنطینه به شدت پیشین برقرار است. دوربین‌های امنیتی و مأمورین با دقت رفتار شهروندان را زیر نظر دارند. …»

از صداهایی که از کاناپه می‌آید، معلوم است دراز کشیده و هر از گاهی پاها و دست‌ها را جمع می‌کند و بدنش را به سمت دیگری می‌چرخاند. شاید هم روی مبل افتاده و پاهایش را دراز کرده روی میز… حالا بلند شده و به طرف پنجره کنار میز می‌آید. صدای کشیده شدن پرده به کنار. نور صورتی پررنگی به داخل اتاق می‌افتد.

…

نشسته است روی صندلی. قسمتی از حجم لپ‌تاپی که روی میز گذاشته مانع دید من است، اما نه طوری که دیگر هیچ‌چیز نبینم. به صفحه‌ی لپ‌تاپ نگاه می‌کند و منتظر است… صداهایی از بلندگوی لپ‌تاپ شنیده می‌شود… حالا صدای یک مرد:

– ببخشید… نِت قطع و وصل می‌شه… گفتی عکسا چی…؟

صدای مرد برایم آشناست. قبلاً هم صدایش را شنیده بودم. اگر می‌توانستم ببینمش مطمئن می‌شدم خودش است یا نه.

– گفتم مطمئنی عکسا برای همون روزه؟

– چطور…؟

– تو عکس که کسی نیست. کیفیت‌شون بده، اما معلومه که هیچ آدمی تو عکس نیست.

– یعنی چی هیچ آدمی نیست؟ اینا واسه همون فیلمیه که دوربینا ضبط کردن. همون روز.

– خُب فیلم برای چه ساعتی بوده؟ شاید برای قبل از اینه ‌که بگیرنش. یا یکی دو ساعت بعدش…

– نه‌، نه… درسته. چِک کردم. دقیقاٌ برای همون ساعته. حدود دو و نیم.

لپ‌تاپ را جا‌به‌جا می‌کند. دستش را به طرف من می‌آورد. حالا تصویر مرد را می‌بینم. خودش است. همان مردی که پیش از آمدن به این‌جا در خانه‌اش بودم.

-اینجوری که چیزی معلوم نیست. اما من فیلم رو دیدم. این عکس هم واسه وقتیه که داشت فرار می‌کرد. یکی از اون نوار زردا گیر کرد به پاش… همون‌جا گرفتنش.

ذره‌بین برمی‌دارد و می‌گیرد جلوی من. صورتش دوباره از تناسب افتاده است. دارد به همان نوار زرد معلق در هوا نگاه می‌کند. ترسیده. شاید هم فقط تعجب کرده.

– آره، نوار رو می‌بینم. پشت همین فَنسا.

– پشت چی؟

– فَنس. فَنس. همینا که زدن بین دوتا خیابون.

– فَنس اونجا نیست دیگه. اونا رو دو ماه پیش برداشتند. بعد از ماجرای اون زَنه که کشته شد. همون موقع که…

دوباره ارتباط قطع شد… همینطور خیره مانده به فَنس‌ها، به آن تکّه‌ای که بُریده شده و نوار زرد معلق در هوا.

سفیدی سقف.

…

صدای مرد را می‌شنوم که در خانه است. دارد با دختر صحبت می‌کند. خیلی آرام.

– اینا برای همین امروزه… حدود ساعت ده صبح.

– ممنون. صبر کن این عکس رو بهت نشون بدم.

– باید سریع‌تر برم. نمی‌تونم دیر وقت برگردم. باهات در ارتباطم.

صدای بسته شدن در. دختر به اتاق می‌آید. عکس‌های امروز را از پاکت بیرون می‌آورد و می‌نشیند روی صندلی. با دیدن عکس‌ها جا می‌خورد. مدتی را همینطور بی‌حرکت می‌ماند. من نمی‌توانم عکس‌ها را ببینم. بازتاب هیچ تصویری هم از این زاویه در چشم‌هایش قابل تشخیص نیست. هرچه هست او را سخت متعجب کرده.

عکس‌ها را می‌گذارد روی میز. دوباره با ذره‌بین روی آن‌ها دقیق می‌شود. صورتش را نزدیک‌تر می-آورد. حالا می‌توانم بازتاب تصویر را در چشم‌هایش ببینم. هیچ چیز نیست. نه فنس‌هایی که گوشه‌اش بریده شده باشد… نه نوار زردی که در هوا معلق باشد… هیچ‌چیز… تصویر محوی از خیابان پیداست. خیلی محو… سفید… او همچنان دارد نگاه می‌کند… لب‌هایش را می‌گزد. حالا به من نگاه می‌کند. دوباره به همان عکس… چیزی را باور نمی‌کند…

 

روایت کلمه. بیست‌و‌هفت روز پس از دستگیری.

امروز هم وقتی به این تکّه رسید، دیگر ادامه نداد. هنوز که ادامه نداده.

خیره شده است به همین جمله‌ی کوتاه از متن: «…چیزها کم‌کم محو می‌شوند یا جزییات‌شان را…» همین‌طور زُل زده است به این جمله‌ی ناتمام، نه طوری که انگار از دیدن این جمله تعجب کرده باشد و نه مثل وقتی که خیره می‌مانی به جایی و ذهنت تماماً جای دیگری‌ست. چیزی میان این دو حالت.

دیروز که رسید به این جمله پیدا بود که دارد آن را زیر لب تکرار می‌کند. یک‌بار هم نگاهش را از روی صفحه برداشت و با صدای بلند جمله را خواند. پیش از آنکه جمله را تمام کند، صدایش را صاف کرد و کتاب را بست.

تاریکی.

احتمالاَ زیاد پیش می‌آید که هنگام خواندن یک کتاب روی بعضی جمله‌ها و کلمه‌ها مکث کند و پس از مدتی ادامه دهد. شاید هم پیش نمی‌آید. من فقط می‌توانم حدس بزنم. حالا که کماکان نگاهش را از روی صفحه برنداشته است.

هنوز نتوانستم ادامه‌ی جمله را بفهمم. کلمه‌های پیشین هم واضح نیستند. اگر کمی صورتش را نزدیک بیاورد، (که گاهی پیش می‌آید.) شاید بتوانم جمله را کامل کنم. البته هروقت صورتش را نزدیک می‌آورد تا پیش از آنکه ادامه‌ی جمله را ببینم دوباره به حالت قبل باز‌می‌گردد. اگر نور اتاق کافی باشد، که معمولاً نیست، از بازتاب تصویری که در چشم‌هایش می‌افتد راحت‌تر می‌توانم جمله را کامل کنم. اشکال کار اینجاست که وقتی مثل حالا به یک جمله خیره می‌شود، کلمه‌ی‌های پس و پیش هرچه دورتر از محدوده‌ی نگاه او باشند در سایه و ناخواناترند تا جایی که کاملاَ محو می‌شوند.

«…چیزها کم‌کم محو می‌شوند یا جزییات‌شان را…»

همچنان دارد نگاه می‌کند… هنوز هم… صدای زنگ خانه. یک آن به خودش می‌آید و کتاب از دستش…

تاریکی.

… انگشت اشاره‌اش را لای صفحه گذاشته. باریکه‌ی نور، خیلی کم… احتمالاَ حالا جلوی در ایستاده. چیز زیادی معلوم نیست. صداهایی از بالا آمدن آسانسور آپارتمان شنیده می‌شود. در خانه را نیمه باز گذاشته… دستی به سمتش می‌آید و پاکت سفیدی را پیش می‌آورد.

– سه‌تا دوربین بیشتر اونجا نیست. دوربین بالای آپارتمان من کار نمی‌کنه.

– چیزی ازشون معلومه؟

– واضح‌تر از این نمی‌شه گرفت. کیفیت فیلما همین قدره.

– ممنون.

– چند دقیقه می‌مونم کسی شک نکنه که اومدم.

– باشه. بیا تو. تاریکی.

 

روایت خیال. سی‌ روز پس از دستگیری.

اینجا لَم داده‌ام روی مُبل. احتمالاً شُل‌ترین قسمت ماجرا همین فکر‌های پراکنده‌ی من باشد. اما آدم گاهی اوقات همین‌قدر حوصله‌سربر می‌شود. من که می‌شوم… از دیشب بدنم هنوز کمی بی‌حس است. دست‌هایم هم درد می‌کند. دارم سیگار می‌کشم. تا نیم ساعت دیگر که برسی. شاید هم زودتر… اصلاً حوصله‌ی تمام کردن این کتابی که دست گرفته‌ام را ندارم… نیم ساعت قبل از اتفاق. شاید هم کمتر، این‌جا افتاده‌ام روی مبل. خیلی وقت است از خانه بیرون نرفته‌ام. هوا دیگر غیر قابل تنفس شده. حداقل اخبار که این را می‌گوید… احتمالاً تا یک ماه دیگر رنگ آسمان به کل تغییر می‌کند. یک ماه پیش از اینکه حالا به این فکر کنم نکند وقتی که همه چیز مثل قبل شد، بفهمیم که هنگام حرف زدن با دیگران ناچاریم مدام مکث کنیم تا کلمه ها را به یاد بیاوریم. مخصوصاً فعل‌ها را، این‌جا لم داده‌ام روی مبل… یک‌ماه پیش از اینکه به این فکر کنم احتمال کُشته شدنت کم است، جُرم بزرگی نداشتی که، حداقل کم‌تر از جرم آن زن که خبرش را با هم شنیدیم است. چرا فکر کردی به سادگی می‌توانی از جلوی دوربین‌ها رد شوی. اینجا افتاده‌ام روی مبل، پیش از اینکه همه‌ی چیزها کم‌کم محو شوند… آن زنی که بازویش گیر کرده بود به تیزی فلزی که دستش را بریده بود. زخم تا روی سینه‌اش کشیده شده‌بود. اینجا افتاده‌ام روی مبل و به همان شهر در داستان بورخس فکر می‌کنم، شهری که در آن چیزها وقتی مردم فراموش‌شان می‌کنند کم‌کم ناپدید می‌شوند. البته تو خیلی هم سر در نمی‌آوری اگر برایت توضیح بدهم. یک‌ماه پیش از دیدن این عکس‌ها. محو… سفید… ماجرای فَنس ها در عکس اول چیست؟ مثل اینکه بعد از ماجرای آن زن فَنس-ها را برداشته‌اند. اما در عکس بود… مثل برگشتن جزییات یک خاطره همان وقتی نوار زرد احتمالاً پیچیده بود به پای تو… اینجا افتاده‌ام روی مبل… صدای زنگ. کمی طول می‌کشد تا از روی مبل بلند شوم. صبر کن… از پله‌ها بالا می‌آیی و ماسک اکسیژن را در می‌آوری… صورتت خیس عرق است و موهایت به‌هم ریخته… باید بیایی تو هم بیافتی روی مبل و بگویی چطور دوربین‌ها را رد کردی… باید در آغوش بگیرمت… ماسک را پرت می‌کنی روی کاناپه تا من یک‌ماه پس از این حالا بایستم جلوی در و ماسک را روی صورتم بگذارم، بندهایش را سفت کنم. باید جزییاتی که دیگر نیست را ببینم. چیزهایی را که محو شده‌اند. شاید به یاد بیاورم‌شان…

 

روایت مستند. یک روز پس از دستگیری.

«ستاد سلامت و بهداشت و گمانه‌زنی برای علت وقایع مشکوک»

شورای «تفتیش جزییات رفتاری گمان برانگیز»

نظر به شواهد و مدارک جمع‌آوری شده، به فاصله‌ی سی روز پس از مرگ زنی که اقدام به شکستن قوانین قرنطینه‌ی اجباری کرده بود، [نامبرده کمی بعد از قطع کردن بخشی از فَنس‌های حفاظتی در نیمه شب (بنا به دلایل امنیتی از ذکر تاریخ دقیق خودداری شده است.) پس از درگیری با مأموران کشته شد.] این‌بار مردی بیست و چهار ساله که قصد شکستن قرنطینه‌ی اجباری را داشت، به هنگام ارتکاب جُرم، توسط مأموران امنیتی دستگیر و به بخش “تفتیش جزییات رفتاری گمان برانگیز” ستاد تحویل داده شد. [نامبرده هنگام فرار از دست مأموران زانویش به یکی از نوارهای حفاظتی نصب شده در معابر برخورد می‌کند و به زمین می‌افتد.] وی طبق اظهاراتی که به ستاد ارائه داده است هیچ اطلاعی از علت آلاینده‌ی موجود در هوا ندارد. اما جزییات این پرونده اطلاعات حائز اهمیتی را برای تکمیل فهرست گمانه‌زنی‌ها فراهم کرده است.

حکم صادر شده برای نامبرده:

مکث. خوشبختانه حالا که دارد این‌ها را می‌نویسد سرش را بیش از اندازه به صفحه نزدیک کرده‌است. از بازتاب کلمه‌ها بر چشم‌هایش به راحتی می‌توانم شاهد کامل شدن متن باشم. یکی دو بار به کاغذ‌هایی درست کمی آن‌طرف‌تر نگاه کرد و نوشتن را ادامه داد. الآن هم دارد همان کاغذها را نگاه می‌کند. درست متوجه نشدم چی چیزی بر آن‌ها نوشته شده اما گویی چند یادداشت کوتاه است برای پیش از نوشتن این متن که اطلاعات‌شان را اینجا در صفحه‌ی ششم این متن می‌‌آورد. به هر حال مقدمه آخرین چیزی‌ است که نویسنده می‌نویسد.

دیگر به آخر این صفحه رسیده است. حالا برگه‌ی دیگری را می‌گذارد تا ادامه‌ی متن…

تاریکی.

 

اپیلوگ

رونویسی از یک قطعه عکس:

تقاطع دو خیابان. یک ردیف از فَنس‌های امنیتی که عرض یکی از خیابان‌ها را پوشانده-است. چند رشته سیم خاردار روی آن‌ها. قسمتی از فنس‌ها پاره شده است. دو نور لِیزِر قرمز رنگ از بالای تیر برق قرارگرفته در خیابان و ساختمان مجاور، بر زمین افتاده است. چند رشته نوار زرد رنگ امنیتی که یکی از آن‌ها پاره شده، بر زمین افتاده، اما قسمتی از نوار در هوا معلق مانده است.

دختر جوان در حالی که ماسک اکسیژن بر صورت گذاشته، کنار دیوار ایستاده و دست‌هایش مقابل یکی از مأمورین امنیتی بالا برده‌‌است. امتداد نور لیزری که روی بدن

دختر جوان افتاده، دچار زوایای متعددی شده‌است.

مأمور دوم که چند برگه‌ی سفید از کیف دختر بیرون آورده، ماسک اکسیژن خود را بالا زده و در حال بررسی برگه‌ها است. از فرم صورتش مشخص است که به سختی نفس خود را حبس کرده.

توضیح ۱: این عکس به فاصله‌ی چند دقیقه پس از دستگیری نامبرده (که اقرار می‌کند قصد داشته بدین‌وسیله از سرنوشت متهم پرونده‌ی پیشین آگاه شود.) ضبط و رونویسی شده است.

توضیح ۲: از تکرار موارد گمان‌بر‌انگیز عکس (بالغ بر چهار مورد) و درج تاریخ دقیق ثبت عکس خودداری شده است.

ضمیمه: مشاهده‌ی دوباره‌ی این عکس، پنج روز پس از ضبط و رونویسی (در جلسه‌ی تفتیش اتهامات نامبرده)، مورد گمان‌بر‌انگیز اصلی است: تمام تصاویر مذکور از صفحه-ی عکس محو شده‌اند. در حال حاضر مأمورین ذی‌ربط به محل وقوع هنجار‌شکنی رفته-اند تا شواهد خود را از مکان مورد نظر در نسبت با عکس حاضر ارائه دهند. و اگر این اتفاق به‌واقع افتاده است، درباره‌ی دلیل و مختصات آن گمانه‌زنی کنند.

شورای «تفتیش جزییات رفتاری گمان برانگیز»

امضاء

آگراندیسمان داستان ایرانی فربد مهاجر
نوشته قبلی: مجله‌ی «خوشه»:‌ تجربه‌ی حرفه‌ای‌ها و درخششِ جوان‌ها
نوشته بعدی: تکه‌های قلب یک نویسنده

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh