Poetic Photography by Cristina Coral

پیتکا

چشمانم را که باز می‌کنم آفتاب به لبه ‌ی پنجره رسیده‌است و صدای رادیوی زن همسایه بلند شده‌است. باید حدودا هفت صبح باشد. موهایم را از روی صورت پَس می‌زنم. تصویرم در آینه‌ی روبرو با ملحفه‌ی سفید و  دست‌ها و پاهای کِش آمده‌ و آویزان از هر طرف، شبیه به قاب‌های فوتومنتاژ شده‌ای‌ است که […]

a7627faec7a5b55d982d418dd35362df

بن‌بست

جلویم نشست، با همان قیافه‌ی جدی‌‌ای که از صبح داشت، و برای بار نمی‌دانم چندم گفت: «خانم امیری، لطفاً یک بار دیگه تعریف کنین. حتا اتفاق‌های ساده‌ای رو که به نظرتون مهم نیست. همون‌ها کلی اطلاعات به من می‌ده.» خسته از تکرار پی در پی ماجرا برای در و همسایه، فامیل و دوست، پلیس و […]