E. B. White

«مرگ خوک»؛ نوشته‌ی ای. بی. وایت

۱ در اواسط سپتامبر چندین شبانه‌روز را با یک خوک ناخوش سر کردم؛ فکر می‌کردم که بتوانم روی زمان زیادی که صرف آن می‌کنم حساب باز کنم، تا اینکه در نهایت خوک مرد و من زنده ماندم، ورق برگشت و دیگر چیزی باقی نماند که بشود رویش حساب کرد. حتی همین حالا که به این […]