جستار چیست؟
بیایید اول به اختصار شرح بدهیم که وقتی از جستار حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم. چون کلمهی «جستار» به خیلیچیزها اطلاق میشود، از تقاضانامههای معمولِ دانشگاهی گرفته تا مقالههای پژوهشیِ پنجهزارکلمهایِ مجلهی New Yorker، و بسیاری چیزهای دیگر که بین این دو طیف قرار میگیرند. پس وقتی میگوییم «جستار»، منظورمان چیست؟
سوزان سانتاگ کوشید به این سوال پاسخ بدهد، و «جستار» را تعریف کند. او تقلا کرد به تعریف خوبی دست پیدا کند، به همین دلیل، در وهلهی اول فهرستی از چیزهایی را ارائه کرد که معلوم است جستار نیستند: «جستار نه مقاله است، نه مکاشفه، نه مرور(ریویو)نویسی برای کتاب، نه زندگینامه، نه گزارشی مبسوط، نه متنی بهشدت منتقدانه، نه جوکِ بیمزه، نه تکگویی، نه سفرنامه، نه مجموعهای از جملات قصار، نه مرثیه، نه بخشی از یک گزارش، نه…
نه، جستار میتواند هیچکدام یا بسیاری از این موارد باشد.»
جذابیت جستار هم در این است، در انعطافپذیریاش. در اینکه میتواند هم تمام مواردی باشد که سونتاگ فهرست کرده، و هم بسیاری موارد دیگر که در فهرست او نیامده است. میتواند فُرمی باشد که از پیوند دو یا سه فرمی که برایمان آشناتر هستند، به وجود میآید. میتواند به میل خودش یا به میل شما، منبسط و منقبض شود، و خودش را تمام و کمال در اختیار شما یا نویسنده قرار دهد، میتوانید به آن فُرمی بدهید که متناسب با هدفتان از نوشتن باشد. خلاصه کاملا منعطف است.
در این درسگفتار نمیخواهیم برای فکر کردن به اینکه جستار چه چیزی نیست، وقت زیادی صرف کنیم. فقط روی یک استثنای قابلتوجه تاکید میکنیم: جستار آن انشای پنجپاراگرافی -که در دورهی میانی و پیشرفتهی کلاسهای انگلیسی شیوهی نوشتن آن را یاد گرفتهاید- نیست. ایندست نوشتهها اصلا بد نیستند- چون ابزار مفیدی هستند و برای انتقال معنا موقع بحث کردن بر سر چیزی، ضروری به نظر میرسند. اما تمام انشاهای پنجپاراگرافی قالب و دستورالعمل مشخصی دارند:
- موضوع بحث را مطرح کنید،
- با سه پاراگراف که دلایل قانعکنندهی شما را عرضه میکند، بحث را گسترش بدهید،
- مقدمه را دوباره مطرح کنید،
- و درنهایت نتیجهگیری کنید.
این قاعده است، و «قواعد» نقطهی مقابل نویسندگی خلاق هستند. و موضوع ما هم نویسندگی خلاق است.
پس چه چیز را جستار قلمداد میکنیم؟
هر اثری که شامل این سه مولفه باشد:
- ناداستان خلاق باشد. یعنی داستانِ واقعیِ مبتکرانه و خلاقانهای باشد.
- فرم کوتاهی داشته باشد. معنای «کوتاه» بودن تا حد بسیار زیادی به سلایق نویسنده و ناشرش بستگی دارد. همانطور که منظور از «کوتاه»، در مجلهی ادبی Brevity (که در آن هیچ جستاری بیشتر از ۷۵۰ کلمه نیست) و مجلهی New Yorker (که داستانهایی با سقف ۱۰۰۰۰ کلمه را منتشر کرده است) فرق میکند.
- از دیدگاه منحصربهفرد نویسنده ایدهای را بیان یا کشف میکند.
آیا چنین تعریفی از آندست تعریفهای بیدر و پیکر نیست؟
هست! حُسن جستارنویسی در این است که به نویسندهها آزادیِ تجربهکردن، فکر کردن و بازی کردن با داستانهای ما را میدهد. اما جستارها علاوه براینکه باید مشتمل بر داستانهای واقعی باشند، یک ویژگی مشترک دیگر هم دارند. این ویژگی همان است که در دل تعریف راجر روزنبلات (Roger Rosenblatt) از جستار گنجانده شده است: «رمان داستانی دربارهی کُنش است؛ شعر داستان احساسات است. ولی جستار، داستان یک ایده است.»
ایده جاییست که تمام جستارها از آن آغاز میشود و اغلب همان چیزیست که جستار را به پیش میبرد. ایده جاییست که جستار از آن متولد میشود. اولین گام سرنوشتسازِ برای نوشتن جستار «بیان ایده» به شمار میرود. توجه داشته باشید که نمیگوییم اولین قدم «داشتن ایده» است. همهی ما هر روز، از صبح تا شب، ایدههایی به ذهنمان خطور میکند که بعضی از آنها عالی هستند، بعضیشان چَرندند، بعضیشان فرّارند و فقط بعضیشان ارزش دارند نوشته و به جستار تبدیل شوند.
اولین گام در جستارنویسی بیان یک ایده است، کاری که همیشه هم سادهترین بخشِ نوشتن نیست. اگر روزی ایدهی درخشانی داشتهاید و سعی کردهاید آن را با رئیس بدعُنُق و عوضیتان (یا یکی از اعضای فامیلتان، یا شخصی که با او دوستید، اما اختلاف نظرهای اساسی یا رقابتی با او دارید) در میان بگذارید، و به این نتیجه رسیدهاید که آن ایده وقتی از دهان شما در میآید به اندازهی وقتی که توی سرتان بود، جذاب نیست…، معنی این دشواری را میفهمید. جستار با بیانِ شفافِ ایدهی نویسنده، و فکر کردن به اینکه چرا چنین ایدهای ارزش پیگیری دارد، آغاز میشود.
وقتی ایدهتان را در قالب کلمهها میریزید، دومین گام ضروری جستارنویسی را آغاز میکنید: پروراندن دیدگاه شخصیتان. باید بفهمید میخواهید با بیان این ایده چه چیزهایی را بگویید. مرحلهی پرورش ایده در نوشتن جستار در دو بخش انجام میشود:
- پرورش درونی: یعنی گفتگو کردن با خود، فکر کردن، سوال کردن و پاسخ دادن.
- پرورش بیرونی: یعنی تحقیق، گفتوگو، آزمون و خطا کردن و مطالعه.
اتخاذ روش دقیق برای پرورش بیرونی و درونی ایده، به نوع جستاری که مینویسید، بستگی دارد. برای مثال، اگر مروری (ریویو) برای رستوران مینویسید، پرورش بیرونی ایده شامل بازدید از رستوران و چشیدن غذای آن خواهد بود. پرورش درونی ایده، حتی در این نوعِ ظاهرا ساده از نوشتن هم ضروری است. باید مدتی به این فکر کنید که وعدهی غذایی «خوب» از نظر شما واجد چه ویژگیهاییست، چه عواملی باعث میشود یک رستوران را موفق محسوب کنیم. همهمان دوستهایی داریم که فکر میکنند هاتداگ بهترین غذای دنیاست یا رفقایی که یک بطری شراب هفتاد و پنج دلاری از نظرشان گران نیست و «میارزد». وقتی هر کدام از این دو دسته رستورانی را به شما پیشنهاد میکنند، چهکار میکنید؟ مطمئنن دوست دارید یکجور صادقانهای تشخیص بدهید که سلیقهتان به هواخواهان هاتداگ نزدیکتر است یا به خبرههای شراب، و باید استدلال کنید که چرا اینطور است.
اگر دارید مطلب کارشناسانهای برای اظهار نظر دربارهی چیزی مینویسید، در روند پرورش درونی ایده، باید بررسی کنید که چطور به این نظر رسیدهاید، و چرا فکر میکنید درست است. روند پرورش بیرونی هم شامل جمعآوری مدارک و شواهد برای پشتیبانی از ادعاهاییست که قصد دارید در نوشتهتان آن را شرح دهید.
اگر جستار شخصی مینویسید، روند پرورش درونی ایده، به یادآوری خاطرات مربوط به تجربهای که دربارهی آن مینویسید، منحصر نمیشود. این روند مجبورتان میکند به مفروضاتی که دربارهی آن تجربهی بهخصوص دارید، فکر کنید، آنها را به چالش بکشید و دربارهشان از خودتان سوال کنید، تا از درستیاش مطمئن شوید، تا بفهمید که آیا بیشتر از این تجربه که معمولا به آن فکر میکنید، چیز دیگری وجود دارد. و روند پرورش بیرونی این است که داستان شخصیتان را به موضوع بزرگتری مرتبط کنید، موضوعی که ورای تجربهی شخصیتان باشد.
بکاوید، فکر کنید، ببافید، بنویسید و تکرار کنید. جستارها به این شکل گسترده میشوند: اول حس کنجکاوی و فکرهایتان را دنبال میکنید، بعد آنها را مینویسید، و آنقدر ادامه میدهید تا چیزی متبلور شود، بعد یک «آ…ها!» در سرتان جوانه میزند، عقیدهای (opinion) را کمکم شکل میدهید، یا تحت تاثیر چیزی قرار میگیرید که میخواهید دربارهی ایدهتان بگویید. بعد نوشتن را از سر میگیرید.
یکی از روشهای جستارنویسها برای پروراندن درونی ایده، این است که مدام از خودشان میپرسند: «خب که چی»؟
- آن رستوران را دوست داشتم. (خب که چی؟)
- فلان غذا را خوب درست میکنند. (خب که چی؟)
- درست کردن این غذا آنقدرها هم آسان نیست. (چرا که نه؟)
گاهی جستارنویس بودن مثل زندگی کردن با رویمُخترین بچهی چهارسالهی دنیا است، آن بچه شمایید. و همانطور که میدانید، راه فراری وجود ندارد!
به محض اینکه مرحلهی گسترش و پروراندن ایدهتان را پشت سر گذاشتید و آماده بودید که مواد اولیهتان را به شکل جستار درآورید، به سومین مادهی ضروری جستارنویسی میرسید: تخیل.
درست است، تخیل. گاهی این موضوع مردم را شگفتزده میکند. اغلب فکر میکنیم تخیل قلمرو شاعران و نمایشنامهنویسان و رماننویسان است، و حوزهای نیست که نویسندگان ناداستان وقت زیادی در آن صرف کنند. مردم فکر میکنند چون نویسندگان ناداستان، داستان نمیبافند، باید تخیلشان را توی جعبه بگذارند و درش را محکم قفل کنند.
هیچچیز نمیتوانست اینقدر دور از واقعیت و بعید باشد.
ما جستارنویسها ناداستان مینویسیم. بنابراین به خوانندگانمان متعهد میشویم که وقتی میگوییم این داستان واقعیست، یعنی واقعن واقعیست. ما اجازه نداریم داستانی را از خودمان در بیاوریم و در لباس واقعیت به خواننده قالب کنیم.
واقعیتها ستون فقرات نوشتههای ما هستند. با وجود این، نویسندههای ناداستان به روشهای مختلف، از تخیلشان برای ساختن روایتهایی حولِ آن ستون فقرات استفاده میکنند.
ما از تخیلمان در پرورش ایدهی جستارمان استفاده میکنیم، و فکرها و کنجکاویهایمان را تا جایی که تخیلمان ببرد، دنبال میکنیم. بدون اینکه محدودیتهای جستار پنجپاراگرافی دست و پایمان را ببندد، میتوانیم تمام روشها و مسیرهای معمولِ آن را دنبال کنیم، روشهایی که شاید «بیربط» یا «عجیب» باشند، یا هردو، اما میدانیم جستار برای در بر گرفتن این دو ویژگی، به قدر کافی منعطف است.
ما عین داستاننویسها و شاعرها، برای توصیف تمام جزئیات از تخیلمان استفاده میکنیم. در کنار این، برای نوشتن جستارها واقعیتِ حسی واضحی را نیز به کار میبریم. بعید است خوانندهای از صحنهای -که در حکم قلب یک جستار شخصیست- لذت ببرد، اگر شما واقعیت حسی آن لحظه را بازآفرینی نکرده باشید؟
شما از تخیلتان استفاده میکنید تا صحنهای را خلق کنید که برای خواننده همانقدر وضوح داشته باشد که در لحظهی وقوع برای خودتان داشت. صحنهای که همانطور که شما آن را زیستهاید، برای او محسوس باشد. اگر جستاری دربارهی غذا مینویسید، میخواهید از تخیلتان طوری استفاده کنید که خواننده مجبور شود طعم آن را در دهانش حس کند.
بله، گاهی هم چیزهایی را از خودمان در میآوریم.
نمیخواهم بگویم جعل موادِ جستارتان و جا زدن آن به عنوان واقعیت اشکالی ندارد. اصلا اینطور نیست. اما اگر به خوانندهتان بگویید که دارید این کار را میکنید، آزادید بگذارید تخیلتان هرجا دلش خواست، پرسه بزند.
جستارنویسها صحنههایی را که در آن حضور نداشتهاند، بازآفرینی میکنند، مثلا یک لحظهی بهخصوص از روابط آبراهام لینکولن و همسرش، مری تاد لینکولن را، یا یک لحظه از زندگی اجدادمان را که خیلی وقت پیش مردهاند.
جستارنویسها دربارهی اتفاقهایی که ممکن است در آینده رخ بدهد، گمانهزنی میکنند. تصور میکنند که در فلان سال آینده، کمپانی شورلت از چه ماشینی رونمایی میکند، یا نوزادی که امروز به دنیا آمده در بیست و پنج سالگی چهشکلی میشود. آنها رویابافی میکنند، و تصور میکنند که زندگی کردن در پاریس دههی ۱۹۲۰ ممکن است چگونه بوده باشد، یا اگر در دانشگاه رشتهی دیگری میخوانندند چطور میشد، یا اگر استیو جابز به دنیا نمیآمد، تلفن چه شکلی بود، یا دوران نوسازی چه شکل و شمایلی داشت اگر کسی ترور آبراهام لینکولن را عقیم میکرد.
و از «شاید» استفاده میکنند. جستارنویسها «شاید» را به کار میبرند تا خودشان را در ناشناختهترین قلمروها (ذهن کسی دیگر) قرار بدهند، و تصور کنند که ممکن است آنجا چه خبر باشد.
تخیل چیزی است که «خلاقیت» را به حوزهی «ناداستان خلاق» وارد میکند. و وجودش برای جستارنویس ضروری است، مثل باله برای ماهی! ممکن است ماهی بتواند بدون باله شنا کند، اما نه خیلی خوب.
منبع: مجموعهی درسگفتارهای دانشگاه گاتام
عکس از نجف شکری
خانم حسنی عزیز ارادتمندم متن آموزنده تان را تا انتها خواندم و می خواهم در مورد دو خط آخر آن نظری بنویسم. موضوع خیال و تخیل در فلسفه و الهیات غرب وشرق تفاوت هایی دارد که شاید در خوانش متون غربی توسط خواننده ای که آموخته هایش منطبق به متون شرقی است را دچار اشتباه کند. فرض کنید که من به تعریفی که ابن عربی از خیال و تخیل داده باور داشته و در خوانش هایم از آن استفاده میکنم. در این شرایط دو خط آخر نوشته شما مرز ناداستان و داستان را شکسته و عملا نادستان را به گونه ای داستان تعریف میکند. ابن عربی تخیل را انباشتی از حقیقت و غیر آن یا همان حق و باطل می داند و خیال را به صرف حق محدود میکند و آنرا نه منفعل بلکه فعال دانسته و آنرا در خلاقیت به حضرت باری تشبیه میکند. حال اگر واژه خیال به جای تخیل در جمع بندی تان می آمد شاید بحث موثر و جدی و جدید در حوزه ناداستان بر اساس فلسفه و الهیات شرق باز می شد و جذاب برای نوشتن و نظریه پردازی و حال که تخیل آورده شده چه از تعریف غربی وچه از تعریف شرقی ، مواجهه ای از برداشت تئوری ناداستان خلاق می دهد. زیرا اصل اساسی ناداستان ، واقعی بودن آن و دوری اش از خیال(در تعریف غربی) و دروغ و تخیل(درتعریف الهیات شرقی) است. اساسا مرز روشن ناداستان و داستان ، خیال (در اندیشه غربی ) و تخیل(در اندیشه شرقی) است. بر این اساس و به گمان اینجانب واژه تخیل نمی تواند مولد ناداستان باشد و در حوزه داستانی به آن پرداخته می شود. اما نشست کردن خلاقیت از تخیل که در ادامه آورده امری دقیق است اما باز به گمان اینجانب در حوزه داستان است و عبارت خلاق در ادامه واژه ناداستان ؛ اشاره به ساختن و صنع دارد . ساختنی که اساس اش فقط و فقط واقعیت است با مصالحی که از داستان نویسی برداشت می شود . مصالحی به مانند زبان ، تکنیک های ادبی و الی آخر. لذا خلاق در ناداستان فقط و حتمن بر شالوده ای واقعی و زیباساختنی ادبی است که بسیار از تخیل و امور غیرواقعی و دروغ و وهم دور است. برقرار باشید