مقدمه: سیزده به در امسال – مانند سال نویش – با هر سال فرق دارد. نحسی خفاشهای آسمان روزهای رنگین بهاری را تیره و تار کرده – نه تنها برای ایرانیان بلکه برای همه جهانیان و نه تنها در روز سیزدهم فروردین، بلکه در همه روزهای ماه و سال. پارکها و گردشگاههای باصفا تعطیل شده و ترددهای غیرضروری ممنوع. از بس در خانه نشستهاید به ستوه آمده و کف کردهاید. با این حال، چون از امسال تصمیم گرفتهاید سررشته زندگی خود را به دست گیرید، خیال دارید از این اوقات فراغتتان به نحو احسن استفاده کنید و دست پر از آن بیرون آیید. مدام گوگل میکنید، مطالعه میکنید و یادداشت برمیدارید به امید روزی که از یادداشتهایتان برداشت کنید.
فرضیه
طبق معمول، دست به موبایل میشوید. سرتاسر دریای بی کران اینترنت را میگردید و در تفسیر فلسفهی وجودی «سیزده به در» دو روایت پیدا میکنید:
روایت اول، «سیزده به دک»: از آنجایی که عدد سیزده در فرهنگهای متعدد – از جمله فرهنگ چینی و اروپایی – سمبل طالع بد و نحس بودن است، ایرانیان باستان نیز میکوشیدند با آغاز سال جدید، در روز سیزدهم اولین ماه سال، به دل طبیعت پناه ببرند و با جشن و ستایش گروهی از شر نحسی این روز رها شوند. به بیان دیگر، میکوشیدند به این ترتیب سیزده را «به در» کنند یا به اصطلاح عامیانه سیزده را «دک» کنند.
روایت دوم، «سیزده به دَدَر»: در ایران باستان، سیزدهمین روز هر ماه «تیشتر» یا «تیر» نام داشته است. تیشتر ایزدی بارانزاست و نیاکان ما برای جشن و ستایش و قربانی کردن به درگاه او و طلب باران برای سال زراعی پیش رو به آغوش طبیعت روی میآوردهاند. «در» مخفف «درّه» آمده است و مراد از آن درّه و کوه و دشت و دمن است؛ چنانچه میگوییم: «در و دشت». پس «سیزده به در» به معنای سیزده را به دشت و دمن زدن یا در اصطلاح عامیانه سیزده را به «دَدَر» زدن و در خانه نماندن است.
هرچه بیشتر فکر میکنید بیشتر به این نتیجه میرسید که روایت دوم با عقل سازگارتر است هرچند بیشتر مایلید روایت اول را باور کنید. شما جمعهی سیزدهم را دیدهاید و با وجود اصرار همسرتان از اجارهی واحدی دلباز در طبقهی سیزدهم مجتمعی لوکس طفره رفتهاید. با این وجود، برای باور روایت دوم دلایل کافی بیرون کشدهاید: اولاً فکر میکنید علاقهی ایرانیان باستان به جشن و دورهمیدر طبیعت – به هر بهانهای – بر کسی پوشیده نیست چنانچه چهارشنبهسوری، نوروز و دهها جشن به دست فراموشی سپرده شدهی دیگر از آن جمله اند. ثانیاً این پرسش برایتان پیش میآید که اگر مقصود از «سیزده به در» کردن، در کردن یا دک کردن نحسی سیزده باشد چرا نیاکان آریایی خردمند شما فوج فوج به دشت و دمن پناه میبرده و در هم میلولیدهاند؟ و چگونه است که امروزه برای رهایی از این نحسی به کوه و برزن بساط پیک نیک و چای و تخمه و پاستیل و کباب و منقل پهن میشود؟ آیا بهتر نیست هرکس گوشهی انزوایی اختیار کند و چه بسا در هفت سوراخ مخفی شود مبادا گوشهی نحسی سیزده به پرش بگیرد؟ به مثل معروفی فکر میکنید که میگوید: بی سر، بی دردسر. همچنان مردد هستید.
۲. آزمایش
برای انجام این آزمایش فقط به یک صندلی و یک ماسک احتیاج دارید. موبایلتان را کنار بگذارید، ماسک را به صورت بزنید و روی صندلی بنشینید. چشمها را ببندید و نفسی عمیق بکشید. به صدای پرندگان گوش دهید، به صدای آب. به صدای حرکت ابرها. وزش نسیم بهاری را روی پوست خود حس کنید. بینی، گوشها، لبها، چانه، گردن و شانهها را به دست نوازشگر طبیعت بسپارید. عطر سنبل و یاس را در حلقوم، نای و ریهها بچرخانید و از این همه سرمست شوید. از رقص پروانهها و گردش شعف بار زنبورها به وجد آیید و در پوست خود نگنجید. حال، به جای آنکه برّ و برّ به آسمانها نگاه کنید زیلویی را که در دست دارید کنار رود، روی بستری از سبزه و چمن، پهن کنید و روی آن بنشینید. سری بچرخانید و به دور و برتان نگاه کنید. آن سوتر، بازی والیبالی در جریان است. فک و فامیل، دوست و آشنا را میبینید که دو طرف یک تور فرضی به دنبال توپ هن و هن میکنند. عده ای دیگر دور هم جمع شدهاند، میرقصند و همزمان تخمه میشکنند و بچههای کوچک را هم به همین کار دعوت میکنند. نانای نای، نانای نای، این صدای عمه زری است که جلوی آرمیتا، نوه اش، شکلک در میآورد و دست هایش را در هوا میچرخاند. از افقهای دور … از افقهای دور بوی کباب به مشام میرسد. شوشو جان، همسایهی طبقه بالایی تان از زمین فرضی والیبال خارج میشود، دانه دانه سیخهای کباب را ازمجید، شوهرش و قوسالدین، سرایدارتان، تحویل میگیرد و با لطافت هر چه تمام آنها را در نان لواش میپیچد تو گویی طفلی برهنه را در قنداق میپیچد. دو دستش را بالا میآورد و دو طرف دهانش میگذارد و رو به شما فریاد میزند: «بچین، داریم میایم.» معطل نمیکنید. خش و خش پاکتهای چیپس کتل کوک و مزپف را باز میکنید، بشقابها را به دور زیلو میپراکنید. ترشی انبه، ماست چکیده و ماست موسیر. بورانی بادنجان. سبزی خوردن. کوکای زیرو. همه را گرد هم میآورید و تلاش میکنید چیزی کم و کسر نباشد. حالا، آرام آرام سرتان را بالا میکنید. لبخندی بر صورتتان نقش میبندد و خرکیف میشوید. سینیهای مملو از سیخهای کباب و گوجه در میدان دیدتان ظاهر میشوند و همین طور که جلوتر و جلوتر میآیند از پسزمینه ای محو جدا شده و واضح تر و واضح تر میشوند. چشمها را جمع میکنید و باز دقت میکنید. جماعتی را به گرد سینیهای کباب میبینید، تو گویی خنچهی ترمه به خانهی عروس میبرند: عمه زری، آرمیتا، شوشو جان، مجید، قوس الدین و عدهای دیگر.
هروله کنان، این قوم جلوتر میآیند و همین که به دم دمهای زیلو میرسند یکی از آنها – به گمانم مجید باشد – ناگهان، ناگهان … ناگهان سرفهای سر میدهد. برق از سرتان میپرد. چشمهایتان ته کاسهی سرتان دودو میزند و قلبتان به تاپ و تاپ میافتد. عرق سردی روی پیشانیتان مینشیند. نگارنده از بیرون شاهد است که دو دست را تا ماسکی که بر صورت دارید بالا میآورید و پلیسههای آن را باز میکنید و لبهی بالایی آن را محکم بر بینی خود میفشارید. بعد دستها را – انگار که مشغول انجام حرکات تای چی باشید – در هوا تکان میدهید و سرانجام به نشانهی ایست در هوا نگه میدارید و فریاد میزنید : «نه … نه …» ولی آنها صدای شما را نمیشنود و سینی و شوشو جان وسط سفره فرود میآیند.
صدای دینگی در گوشتان میپیچد و حواس پراکندهتان را جمع میکند. در یک چشم به هم زدن از لاهوت به ناسوت میافتید، لبهی ماسک را پایین میدهید و زیرچشمیبه صفحه موبایلتان نگاه میکنید. صفحهی موبایل را لمس میکنید. یک استوری دارید از آرمیتا در حال گره زدن سبزه به کمک مادرش و عنوان «کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را». یک پست طولانی تلگرامیدربارهی سیر تحول «سیزده به در» به «سیزده به سر» و یک تماس از دست رفتهی فیستایم از عمه زری که خواستار ویدئو چت بوده است. برای آرمیتا ایموجی خنده – بوس – گل رز – قلب قرمز میفرستید، حوصله خواندن پست را در حال حاضر ندارید و عمه زری هم که در قارهی دیگری به سر میبرد قطعاً تا به حال به خواب رفته است. به همه پیغام میدهید که خیلی دلتان تنگ شده، کاش میشد مثل پارسال همه دور هم بودید، این چه وضعی است و تا کجا خواهد رفت. از همه میخواهید که اپ هاوس پارتی را دانلود کنند و فردا ۹ صبح به گروه «سیزده به در، یادش بخیر» بپیوندند.
۳. نتیجه
مشغول آماده کردن هفتمین فنجان قهوه روزتان هستید که ناگهان لامپی در سرتان روشن میشود و میاندیشید که شما سیزده امسال را نه به در که به سر کردهاید. یادداشت میکنید:
سیزده به سر: گذراندن سیزده به در کلاسیک خودمان در سر (ذهن) به مدد قوای تخیل، تجسم، تصور و حافظه.
سیزده به سر: به سر رسیدن دورانی که میشد در آن سیزده به در کلاسیک خودمان را به جای آورد.
سیزده به سر: بازتعریف سیزده به در کلاسیک خودمان به نحوی که در دنیای قشنگ نو به مدد امکانات مجازی از قبیل شبکههای اجتماعی و اپهایی چون هاوس پارتی قابل اجرا باشد.
نظرات: بدون پاسخ