به نظر من هوشنگ گلشیری در این سخنرانی جدای از مطرح کردن جوانمرگی در ادبیات ما و تلاش برای تبیین دلایل آن، زنهارها و راهکارهایی پیش روی ما میگذارد که نه تنها راهکاری است برای برونرفت برای معضل جوانمرگی، بلکه متنی است برای آموختن.
او با صورتبندی ادبیات منثور اسلافمان و چند زنهار جدی، خطاب به نویسنده و مخاطب، آن متن را تبدیل به یکی از مهمترین مقالههای ادبیات فارسی میکند.
صورتبندی ادبیات اسلاف؛ زنهار اول:
زنهار که آثار اسلافمان را نخوانده باشیم. همهی آنچه اسلافمان در نثر فارسی نوشتهاند را باید بخوانیم و بعد اگر فرضیهای، ایدهای، حرفی برای گفتن داریم، بیان کنیم. اسلافمان را درک کنیم. نقد کنیم، تا بتوانیم از آنها برگذریم و الا تکرار مکرّرات کردهایم.
امروزه بسیاری از شرکتکنندگان در کارگاههای داستان نویسی و یا گاهی حتی نویسندگان جوان با گردنی افراشته میگویند که هیچ، از ساعدی یا چوبک و صادقی و پارسیپور و غیره نخواندهاند. مرحبا. به این میگویند یک انقطاع ادبی کامل.
شاید بشود این گروه را با همان گروه نویسندگان تفننّی که هوشنگ گلشیری متعاقباً در آن متن از آنان سخن میگوید، دچار یک سرنوشت دانست.
اما برای آنان که میخواهند نویسندهی حرفّهای و جدّی باشند، بدون شک خواندن تمام آثاری که هوشنگ گلشیری در این مقدمه صورتبندی میکند، به نظرم اجباری است. و آن مقاله در واقع نقشهی راهی است برای خواندن مهمترین و اثرگذارترین آثار اسلاف ادبیمان.
زنهار دوم:
این مقدمه در واقع نهیبی است به خوانندهی خوب که، چشمهایت را بگشا، دلت را به قفسهی کتابفروشیها خوش نکن. آنها که از مرز سانسور گذشتهاند و در آن قفسهها نشستهاند، تکثیر حجازیها هستند. ادبیاتی ماحصل سالها در برکهی کوچکی زیستن. ادبیات حاصل رابطهی زندانی و زندانبان. گلشیری از مخاطبش میخواهد، به قفسههای کتابخانهها بسنده نکند و آثار ممیزّی نشده را به هر طریقی پیدا کند و بخواند و اجازه ندهد که آثاری در محاق بمانند و فراموش شوند.
سخنرانی در سال ۵۶ نوشته شده ولی شرایط چندان فرقی با الان ندارد. هنوز هم مخاطب به آثاری که گلشیری در این متن نام میبرد، دسترسی آسان ندارد و چه بسا، حلقه تنگتر هم شده است. مخاطب باید تلاش کند تا ادبیات جدی را به هر طریقی دنبال کند. به دنبال کتابها بگردد. آنهایی که در زیرزمینها انبار شدهاند یا از خمیر شدن، قصّر در رفتهاند. یا فراموش شدهاند.
و باز به مخاطب که تشویقشان را نثار آثار متوسط و یا آثاری که توسط انسانهای شریف نوشته شدهاند ولی داستان نویس نیستند نکنند. مخاطبی که به آثار کوتوله شدهی مجوز گرفته، به اندازهی فهم سانسورچی، روی خوش نشان ندهند. متن مثله شده را برنتابند.
و زنهاری برای نویسنده که مدام سعی کند از خود فراتر رود. حرفهای باشد. فقط تجربه کند، بخواند و بنویسد و سعی کند از گرسنگی نمیرد. به هر بدبختیای شده ادامه دهد. نویسنده در این شرایط باید چندتا جان داشته باشد. اگر یک جانش در کشوی میز ممیزی مرد، جان دیگرش را بردارد و باز بنویسد و مثل هدایت برود هند و بوفکور را منتشر کند. وقتی اثرش به دست خواننده نرسید و کسی نقدش نکرد و این جانش هم مرد، جان دیگرش را بردارد و باز بنویسد و بدهد دست دوستانش. بگذارد روی اینترنت که مردم بخوانند. این گزینهی آخر در سال ۵۶ میّسر نبود.
گلشیری وقتی نمیتوانست داستانی را در ایران منتشر کند میرفت در دانشگاههای آلمان آن را میخواند تا بلکه مخاطبان آنور مرز داستانش را بشنوند یا نوار داستانخوانیاش در ایران دست به دست شود. گلشیری مینوشت و مینوشت و هر روز بال و پر میگشود و راهی، روزنی برای رساندن داستانش به دست مخاطب مییافت.
پس باید بنویسیم و بیتوجه به ممیزّی، کتابمان را به دست مخاطب برسانیم. واکنش مخاطبها را بشنویم و باز بنویسیم و باز سعی کنیم از گرسنگی نمیریم.
نظرات: بدون پاسخ