site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > «واژه‌های عزادار»؛ به بهانه‌ی درگذشت «نجف دریابندری»
748386f6-d1dc-4c92-8964-57eedf1302f8

«واژه‌های عزادار»؛ به بهانه‌ی درگذشت «نجف دریابندری»

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹  |  علیرضا کیوانی‌نژاد

علی‌رضا کیوانی‌نژاد

یکم

 من آدم‌ها را به دو گروه تقسیم می‌کنم: آن‌ها که به پنجره ایمان دارند و آن‌ها که به دیوار متوسل می‌شوند. طبیعتا در گروه دوم آدم‌های زیادی وجود دارند که به زعم من، کارشان در بهترین حالتْ تکثیر تنهایی است و رنگین‌کمان را به صلابه می‌کشند و اگر دستشان برسد، برای شنیدن آواز گنجشک‌ها هم بلیت می‌فروشند. این آدم‌ها ذهنِ سبزِ آخرین درخت را هم می‌جورند که مبادا در پس آن، سودای جوانه‌زدن خفته باشد. در گروه اول اما آدم‌ها، حریص بوی نان‌اند و به رفتن قانع؛ خودساخته‌هایی که «تومنی یه عباسی» با بقیه توفیر دارند و درست وقتی من و تو در دنیای خودمان به فکر شاپرک‌ها هستیم، آن‌ها دنیا را رج می‌زنند. نجف دریابندری از همان تبار اول بود، یعنی هست و چه غم‌انگیز که جبر روزگار وادارت می‌کند از آدم‌هایی با مخرج مشترک نجف‌خان، با فعل ماضی یاد کنی. پس برای یک‌بار هم که شده باید خرق عادت کنم و این فعلِ ماضی ژنده‌پوش را کنار بگذارم.   

دوم

 نجف‌خان‌ِ دریابندری بی‌شک تافته جدابافته است؛ نثرش پهلو می‌زند به نثر بهترین نثرنویسان و عجب آن‌که هر خواننده‌ای، حسودی‌اش می‌شود و غبطه می‌خورد که چه‌طور «این همه قول و غزل» در آن قلم جا شده است. هر ترجمه نجف‌خان، فصل تازه‌ای است در ترجمه و انگار کارخانه تولید واژگانش با سه شیفت هشت‌ساعته، بی‌وقفه کار می‌کند و واژه می‌ریسد. از کدام ترجمه‌اش باید نا ببرم و بگویم این یکی را از بقیه بیشتر دوست دارم؟ داستان‌های کوتاه همینگوی را برشمرم یا ترجمه سخت و سنگین متفکران روس را. نیز «از این لحاظ» که انگار مولفش، مادرزادی نویسنده است و خواننده دوست دارد نبض دلش را بدهد دست آن کلمات، کلمات سحرانگیزی که خواننده را خمار می‌کنند، یک‌جانشین می‌کنندش و تا آخر کتاب به چهار میخ می‌کشندش. این جادوی بی‌بدیل نجف‌خانِ دریابندری است که اجازه می‌دهد زبانِ مطنطن و عصاقورت‌داده‌ای را برای ترجمه «بازمانده روز» ایشی‌گورو بر‌گزیند و چنان تبحرش را به رخ خواننده بکشد که گویی «ایشی‌گورو»ی ژاپنی‌الاصل، از اس‌واساس داستانش را چنین نوشته است. آدم حیران می‌ماند. نتیجه‌اش این می‌شود که بعد از خواندن هر اثر تالیف یا ترجمه نجف‌خان، احساس می‌کنی محتاج واژه‌هایش شده‌ای: مثل گُل‌نم به یک مشت خاک، مثل گندم به زمین، مثل دیوانه به خواب. و این دور تسلسل ادامه دارد، تا همیشه.    

سوم

 من در سال‌های روزنامه‌نگاری‌ام دوبار با نجف‌خانِ دریابندری مصاحبه کرده‌ام که یکی‌اش ربطی به ادبیات ندارد اما از هر مصاحبه دیگری، ادبی‌تر و خالص‌تر است. یادم هست: جشن روز دریانوردی است، چهارم تیر. چه سالی؟ یادم نیست. همان ردیف اول نشسته. مراسم تجلیلِ او است بعدش گوشه‌ای به گپ می‌نشینیم. این‌قدر خنده‌رو و لوطی است که یادم می‌رود اصلا برای چه درخواست مصاحبه کرده‌ام. کتاب متفکران روس را آورده‌ام که برایم امضاء کند. امضاء می‌کند. بعد خودکاری را که از من گرفته است می‌گذارد توی جیبش. لختی نمی‌گذرد که می‌خندد و می‌گوید: «دوستی دارم که هر وقت هر جا می‌ره، اگه کسی بهش خودکار یا خودنویس بده، می‌ذاره تو جیبش. واسش فرقی نداره اون خودنویس چه‌قدر ارزش دارد، یا همون خودکارِ. خب حالا اگه بدشانسی بیاره و طرف بگه آقای محترم قلم ما رو بدید، به ناچار می‌ده ولی هزاربار هم پیش اومده که نداده.» بعد دستش را دراز می‌کند و «قلم» من را می‌دهد. قلم را می‌گذارم همان‌جا روی آن میز شیشه‌ای بی‌ریختِ کذایی، کنار بطری آب. می‌گویم: «عجب ترجمه‌ای. دست مریزاد.» هوا گرم است، درست مثل لبخندش و بعد می‌گوید: «خب شما لطف داری ولی اگه فرصت کنم باز هم دستی به سروگوش‌اش می‌کشم.» که نشد. که نمی‌شود. فرصت نمی‌شود که دوباره دستی بکشید به سر و روی آن کتابِ درخشان آیزایا برلین. دلم می‌خواهد «قلم» دوزاری مرا بردارید و بگذارید جای آن «پوشِت» باکلاس‌تان. حالا دیگر نمی‌شود. بغض هم رفیق گرمابه‌ و گلستان گلو می‌شود، انگار. قلم، همانجا ماند، روی همان میزْ بایگانی شد، مثل خاطره‌اش.   

چهارم: امروز در خانه هر واژه‌ای، آنجا روی رَف، قاب عکسی از نجف دریابندری است با یک ربان مشکی. امروز واژه‌ها عزادارند، امروز ترجمه‌ ایران کسی را از دست داد که روزهای پایانی عمرش را در غبار نسیان گذارنْد. حالا در نبود امثال دریابندری، من و تو می‌مانیم و بغل‌بغل نثرهای تصنعی، کرور کرور واژ‌ه‌های‌ ماسیده و بعضا کنسروی، که در بهترین حالت اگر «لایک»خورشان زیاد باشد، دست خالق‌شان را می‌گیرند و می‌برند سر بازار! کاش می‌شد این ویرانه را دوباره بسازیم، «برای ساختنش جونِ منم روش.»

داستان علیرضا کیوانی نژاد مجله اینترنتی خوانش نجف دریابندری
نوشته قبلی: میراثِ مترجم همینگوی و فاکنر؛ آموزگاری و زبان‌آوری
نوشته بعدی: «برودسکی تاریخ را به پرسش می‌کشد»؛ گفتگو با طهورا آیتی

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh