جامعهشناسی ادبیات داستانی عنوان کتابیست از میشل زرافا (۱۹۸۵-۱۹۱۸) رماننویس و منتقد ادبی که از سال ۱۹۷۵ محقق مرکز ملی پژوهشهای ملی علمی فرانسه بوده است. کتاب در سال ۱۹۷۱ با عنوان فرانسوی رمان و جامعه منتشر شده و با عنوان انگلیسی ادبیات داستانی: رمان و واقعیت اجتماعی ترجمه شده؛ ترجمه فارسی آن توسط نسرین پروینی از روی ترجمه انگلیسی است.
کتاب چهار فصل دارد:
- رمان به منزله شکل و نهاد اجتماعی
- انواع جامعهشناسی رمان
- اسطوره و داستان
- مطالعه داستان
فصل اول کتاب، رمان به منزله شکل و نهاد اجتماعی، با این پاراگراف آغاز میشود:
«در جامعهشناسی رمان، جامعهشناس با یک هنر سروکار دارد. یعنی داستانی روایتی و واقعی که در داخل زبان گنجانده میشود و بیشتر ویژگیهای خود را از آن میگیرد. رمان از نظر شکل و محتوا، نسبت به بقیه هنرها، شاید به جز سینما، بهطور مستقیمتری از پدیدههای اجتماعی مایه میگیرد، و با وجود آنکه رمانها غالباً وابسته به لحظات خاص تاریخ جامعه هستند هنگام مطالعه آنها باید توجه داشته باشیم که با نوعی هنر سروکار داریم…»
از همین پاراگراف ابتدایی برمیآید اگرچه عنوان کتاب و فصل آغازین آن تاکیدی است بر پرداختن نگارنده به ابعاد اجتماعی و جامعهشناسی رمان اما از توجه کردن به آن از منظر یک فرم هنری غافل نیست. چنانکه در همان صفحات ابتدایی این پرسش را مطرح میکند:
«…آیا میتوان وجه تمایز دقیقی میان رمان به منزله هنر، و رمان به منزله “تجلی اجتماعی” قائل شد؟… آیا حیات و تاریخ جامعه صرفاً مبنای شکلهای داستانها هستند؟ یا اینکه این شکلها از قبل در جامعه موجود بوده است؟…»
زرافا در ادامه این فصل سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد؛ به نویسندگان بزرگی چون استاندال، کافکا، جویس، سلین، سارتر و… ارجاع میدهد و در بخشهای این فصل تحت عناوین: شکلهای رمان و شکلهای جامعه؛ جامعه: الگو و ضدالگو؛ فضلفروشی و تخریب، آن را مورد بررسی و مداقه قرار میدهد.
عنوان فصل دوم کتاب «انواع جامعهشناسی رمان» است. نویسنده در این فصل درصدد روششناسی نویسندگانی مطرح در چگونگی بازنمایی جوامعی که بستر روایت داستانهایشان است برآمده است:
«اولیس، آوای وحش و موسیو اووین برخوردهای شدید اجتماعی-سیاسی و عقیدتی را خیلی بیشتر از صومعه پارم مطرح میکنند. همچنین فقدان ظاهری محتوای انسانی در رمانهای بکت، احتمالاً برای خواننده ناراحتکنندهتر از بیعاطفگی آشکاری است که به اثر فلوبر نسبت داده میشود. بالزاک از طریق ارائه یک شاخص راهنما برای شخصیتها، معنای یک جامعه خاص و ویژه را به ما منتقل میکند، و فاکنر از طریق شخصیتهایی چون کنتین کامپستون، کریستمس یا کلنل ساتین زوال جامعه غرب را نشان میدهد…»
آثار نویسندگانی چون کافکا، ربگریه، توماس مان، استاندال، راسین، داستایوسکی، تولستوی، فاکنر، ژول ورن و… نیز از دیگر مواردی است که در این فصل به آنها ارجاع داده میشود. موضوعات بررسیشده در این فصل کتاب مشتمل بر این بخشهاست: شخصیت: فردی نمادین، ذهنیت و بیگانگی، شکل به منزله محصول یا مولد، معنی یا مضمون؟، رمز شکلی و رمز اجتماعی، مسأله فقدان آگاهی طبقاتی، واسطه هنری و سطوح مختلف جامعهشناسی رمان.
فصل سوم کتاب به تمایز اسطوره و داستان و روند تفکیک این دو از هم میپردازد. نگارنده اثر پس از ارائهی خلاصهای مجمل از مفهوم اسطوره و داستان در یک قالب قیاسی به بررسی وجوه تمایز بیشتر آن دو از منظر ابعادی چون، قهرمان/شخصیت، زبان، حقیقت، زمان، جهانبینی، طبقات اجتماعی و… مینگرد. در ادامه نظرات لوکاچ و لویاشتراوس را در ارتباط با این موضوع بیان میکند و مجدداً به سراغ آثار نویسندگان مطرحی ــ همچون جویس و کافکا ــ که در فصول پیشین به آنها پرداخته میرود و بهطور خاص به بالزاک میپردارد:
«تنها اسطورهای که بشر میتواند، یا باید، بدان اعتقاد داشته باشد اسطوره جامعه است، و تنها واقعیت متصور، متعلق به روابط اجتماعی است. بالزاک اولین و آخرین رماننویسی است که سازگاری دقیق میان اسطوره، به منزله قلمرو فاقد زمان حقیقت، و داستان به منزله واقعیتی که زمان تاریخی آن را فراهم کرده است، ایجاد کرد.»
پرداختن به جامعه و داستان از منظری قیاسی بین رمان با نمایش و فیلم، بسترهای زمانی و جغرافیایی مختلف روایت و انتشار داستانها و همچنین بررسی خوانده شدن آثار داستانی با رویکردی مخاطبشناسانه در قالب ابعاد فرهنگی و طبقاتی در فصل آخر کتاب با عنوان «مطالعه داستان» صورت گرفته است:
«از سال ۱۹۵۰ خواندن اثر استاندال و نوشتن به تقلید استاندال نشانه پرهیز از هر چیزی بود که بهطور کلی در تهوع، راه آزادی و سینمای واقعگرای ایتالیا و مارکسیسم خلاصه میشد. درست در همان زمان هنگامی که تعداد زیادی از روشنفکران فرانسوی در حال علاقهمند شدن به فاکنر بودند، روشنفکران آمریکایی ژید و کامو را ترجیح میدادند؛ در حالی که فاکنر را بسیار خشک و خشن تلقی میکردند. با این وصف در همان زمان سنتاگزوپری موقعیت خود را بهطور قابل توجهی حفظ کرد. او با تلفیق دنیای ماجراجویی، قهرمانگرایی و بشردوستی جهانی در سبکی لطیف و درخشان ــ هواپیما از مرزها عبور میکند و خلبان بر فراز ابرها به پایین مینگرد ــ در شوروی همانقدر محبوبیت یافت که در فرانسه.»
نظرات: بدون پاسخ