site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > داستان ایران > از راست که بپیچی دو قدم، از چپ ۴ قدم
tahmine monzavi

از راست که بپیچی دو قدم، از چپ ۴ قدم

۱۰ آذر ۱۳۹۹  |  امیر عباسیان

قبل باز شدن چشم‌هام: صدای کلاغ. صدای گنجشک. شاید صدای سهره‌، پرستو.

صبح تابستان: هوا طرف‌های ۶ دیگر روشنِ روشن است. این یعنی هوا می‌طلبه برای بیرون کردن سر از پنجره. سمت راستم تلفنه، نه دیشب زدمش به شارژ. پس سمت چپ، پایین تخت. روی لبه‌ی پالت زیر تشک. آدم باید تختش رو خودش بسازه. ارزونی در اولویته. نزدیک به زمین هم باید باشه. ساعت ۶:۳۵. توی گوشی. سمت راست، ساعت روی میز ۶:۴۰ دقیقه. گول که نمی‌خورم. دلم می‌خواد دوباره بالش قرمز رو بگیرم توی بغلم، لای پاهام، چشم‌هام رو ببندم مثلا ۱ ساعت دیگه بلند بشم. نه این‌طور خوب نیست. از برنامه‌ها عقب می‌مونم. امروز یک‌شنبه‌ست. دیروز که به باد فنا رفت. امروز نباید بره. چقدر برای پیغام‌های دیشب وقت بگذارم؟ فقط یک ربع: واتس‌آپ، تلگرام. خداروشکر خبر خاصی نیست. نه هواپیمایی افتاده، نه بمبی ترکیده، نه کسی مرده و نه هنوز آمار مرگ کرونا اعلام شده. پس زندگی هنوز خوبه. زیر ۱۵ دقیقه خوندن پیغام‌ها تموم می‌شه. پس ۵ دقیقه اضافه دارم.

تا دست‌شویی ۵ قدم. نه. اول برم قهوه دم کنم و بعد بشاشم. این‌طوری می‌تونم قد ۴ دقیقه وقت اضافه بیاورم. با اون ۵ دقیقه می‌شه ۹ دقیقه. تا آشپزخانه ۱۱ قدم. اجازه دارم بیرون رو تماشا کنم؟ نه. بهتره با لیوان قهوه بیایم کنار پنجره. تصویرش شیک‌تره.

۴۰ گرم قهوه‌ پودر می‌کنم. با درجه‌ی ۳. یادم باشه این قهوه و عوض کنم. برم از افترنوت شکلات سفید و زردآلو بگیرم. ۴۵ گرم. زیاد شد. طعم زیاد می‌شه. قاشق کوچک کو؟ کشوی اول. حالا  ۵۰۰ سی‌سی آب. کاش آب تصفیه بگیرم برای خونه. قیمت کنم امروز توی دیجی‌کالا دستم بیاد. دکمه‌ی روشن. دوباره ۱۱ قدم. چرا شد ۱۲ قدم؟ قبل از نشستن روی کاسه، داروی جوش رو بمالم بین دو ابروهام. امروز حتما روش ماست بمالم کم‌رنگ‌تر بشه. چرا همیشه این وسط جوش می‌زنم؟‌ اگر گوشیم رو آورده بودم یه دست بازی می‌کردم. الان این‌جوری بهتره. وقت تلف نمی‌کنم. شاش. یه کم زور بیشتر؟  فعلا چیزی نمیاد. امروز حتما خاکشیر بخورم.

قهوه هنوز کامل دم نکشیده. باید ۵ دقیقه گرما بخوره تا بوی اسموکش دربیاد ازش: تجربه. چرا دودی نگم؟ قوه‌ی مزه‌‌ی دودی بگیره. نمی‌چرخه رو زبونم. تو مخم. چرا پس پنیر دودی، ماهی دودی، گوشت دودی می‌چرخه. قهوه دودی… زغالی؟ نمی‌شه. عطر دودیش باید دربیاد. طعم دودیش باید در بیاد… پوف… هنوز نمی‌چرخه. باید باهاش بازم ور برم.

صبحانه: ‌امروز پنیر و مربا و نون. با این‌قدر مربا توی یخچال، دست‌کم یک هفته رو جواب می‌ده. اگر کسی برای صبحانه نیاد. اگر با بستنی نخورم. نخورم چون جوش می‌زنم. فردا برم خونه‌ی مامان، ببینم اگر مربا داره بیارم. انگور دارم. مرباش کنم ببینم چی می‌شه. قهوه‌ی اول با خاکشیر، تمام. صبحانه، تمام. روی میز تمیز بشه. الان اگر سینک رو بشورم تا ظهر باهاش کار ندارم. اگر بذارم بعد از نهار همه رو با هم می‌شورم. این‌جوری بهتره. دم پنجره واستم.

تی‌شرتم رو دربیارم واستم دم پنجره. از ساختمون‌های روبه‌رو تصویرش خوب می‌شه. دماوند پیداست ولی هنوز خاک رو هواست. غبار محلی. ته تهران پیداست. هوا نسبتا خنکه. خوبه. الان یا باید بزنم بیرون و راه برم و موزیک گوش بدم یا بشینم پای کامپیوتر و تند تند مغزم رو خالی کنم جا باز بشه. چند کلمه برای امروز بنویسم؟ شد ۷۶۵ کلمه. هوم. خوبه. خب. هوا داره گرم می‌شه. آب کولر رو می‌زنم. باید ۱۵ دقیقه‌ی دیگه موتور رو بزنم تا خوب خنک کنه. الان با پنجره‌ی باز. امروز یک‌شنبه‌ست. جمعه آب دادم به گلدونا: پتوس امروزه، برگ‌انجیری امروزه، برگ‌بیدی امروزه، ناز امروزه، یوکاها و دیفن‌باخیا هم امروز. آلوئه‌ورا سه‌شنبه‌ها. دم‌روباهی‌ها هم امروز.

دوباره وقت قهوه‌ست. الان اون بوی و عطر و طعم دودیش بیشتر حس می‌شه. حالا می‌شه کنار پنجره بیشتر ایستاد. سیگار بپیچم بکشم. شاید زودتر از خاکشیر عمل کرد.  امروز می‌تونه از اون روزهای خوب باشه. موزیک چی باید باشه تو این لحظه؟‌ beacause we have to.

ساعت ۸:۳۰… از ساعت ۹ تلفن‌ها یکی‌یکی شروع می‌شن. اول مامان. پس اول بنشینم کارهای امروزم رو فهرست کنم.

بدون ترتیب:

پادکست/ تمیزکردن خونه/ نهار/ کتاب/ مشق عصر/ یوگا/ اخبار/ خرید/ حساب و کتاب.

پادکست و تمیزکاری رو می‌تونم با هم هماهنگ کنم. توالت و آشپزخونه و کف زمین و گردگیری و آب‌دادن به گل‌ها و درست کردن غذا. این‌جوری قد یک ساعت صرفه‌جویی کردم بدون این که تمرکزی از دست بدم. تمیزکاری یه جور تمرکزه. برای من که هست. لوستر رو هم باید تمیز کنم.

الان: فاکتورهای خرید هفته‌ی قبل رو مرتب کنم. مجموعا ۷۹ تومن تره‌بار، ۱۲۰ تومن بقالی. زیاد شده. مایونز رو هم باید خودم درست کنم. گرون شده. رب گوجه رو می‌تونم خودم درست کنم. فقط باید از صافی رد کنم، تخم‌هاش رو بگیرم که کپک نزنه بعدا. بذارم وقتی که نهار دارم درست می‌کنم. خرج تاکسی هفته؟ ۶۵ تومن. اگر می‌جنبیدم اسنپ نمی‌گرفتم و الان می‌شد ۴۶ تومن. باید فکر کنم توی جیبم پول نیست. خرج روزانه نباید بیشتر از ۱۵ تومن بشه. مگر در مواقع ضروری. تصویب. از امروز لازم‌الاجراست.

۱۰:۳۰: اصلاح اکسل فرم صندوق، اصلاح اکسل شیفت‌بندی پرسنل، اصلاح اکسل هزینه‌ی تمام شده‌ی مواد به ترتیب الفبا. به تفکیک بخش‌ها. شد ۱۱:۳۰.

پادکست: امروز برم تاریخ شفاهی ایران، مصاحبه‌های آخرین شهردار تهران دوره‌ی پهلوی رو تموم کنم. همزمان: برنج ۲ پیمانه که تا شب بکشه. اگر کسی نخواد شب آوار بشه سرم. خیس کنم بمونه یک ساعت. لوبیای خرد شده. پیاز خرد شده. گوشت. گرد لیمو. فلفل تازه‌ساب. زردچوبه. شد ۱۲:۳۰. باید یواش یواش جا بیفته. حالا آب دادن به برگ‌بیدی، ناز، دیفن باخیا، یوکا، پتوس، دم روباهی، برگ‌انجیری. برگ‌انجیری فقط باید پاش ریخته بشه. نخل مرداب رو یادم رفت. اونم به همین منوال. خشک نباید بمونه. برگ‌های زردشون باید جدا بشه. اول از همه ناز. بعد آب‌پاشی به پتوس، آب‌پاشی به عروس چمن، آب‌پاشی به بن‌سای شمشاد. پیغام به مدیر ساختمون: سلام آقای محمدخانی. برای نصب دوربین پارکینگ من چقدر باید براتون واریز کنم؟

آخرین باری که آنلاین شده ساعت ۹ بوده. یعنی کمی قبل از بیرون زدن از خونه. امروز فرده. پس ماشین برده. پس الان آفتاب بدون هیچ مانعی روی زمین پارکینگ پخش شده و بازتابش خورده تو دیوارها و پارکینگ روشنِ روشن شده. می‌شه یه نقاشی هایپررئال ازش کشید. یا عکس بگیرم ازش. ارتفاع دوربین پایین باشه. نقطه‌‌نگاه کودک. با کمی اغراق در گرمای نور و نارنجی‌ها. و یه مقداری گرین… دوربین آنالوگم رو باید راه بندازم. با کداک تاریخ‌مصرف گذشته خیلی تصویرهای غریبی می‌شه درآورد. پر که شد بدم دست آرام چاپ کنه.

بخش سوم خاطرات شهردار تهران: توالت. سیگار و خاکشیر جواب داد. اوخ چه کثیفه کف این‌جا. باید یه جاروی رشتی بخرم برای شستن کف اینجا. هیچی قدر اون نمی‌تونه این‌جا رو تمیز کنه.

قبل از نهار یوگا کنم. خودم رو می‌شناسم بعدش قطعا می‌خوام ولو بشم تا چند ساعت و تا عصر می‌کشه. عصر هم که معلوم نیست برنامه‌ای باشه یا نباشه.

زیر برنج رو کم می‌کنم. آنتن گوشی رو قطع می‌کنم. خاطرات شهردار تهران رو قطع می‌کنم. کولر رو خاموش می‌کنم. پنجره‌ی عقبی رو باز می‌کنم. گرم مختصر می‌کنم. دعای قبل از یوگا. شروع. گه خوردم. ولی باید ادامه بدم. ادامه می‌دم. ادامه می‌دم. آره. پوف. تمام. حالا می‌تونم خوشحال باشم که در راه ایده‌آل‌هام قدم برداشتم.

وقت نهاره. باهاش ترشی بزنم یا ماست؟  با این حجم از ترشی که من می‌خورم هم گوارشم مشکل پیدا می‌کنه، هم پوستم خراب می‌شه. پس امروز با ماست. نوشیدنی چی باشه؟‌ نیم‌ساعت بعد غذا، آب. ولی گرمه. یه لیوان الان. دوباره کولر رو بزنم. بپوشم یه چیزی که سرما نخورم تو این کرونایی. زیر برنج خاموش. برم سریال رو بذارم. امروز کار زیاد دارم پس سریالی ببینم که بیشتر از ۲۰ دقیقه نباشه. پس ۱ قسمت فرندز. بدون زیرنویس تا درجه‌ی شنوایی و درکم رو محک بزنم.

ظرف‌ها رو می‌شه الان شست. اگر کسی عصری بیاد نمی‌خوام خونه کثیف به‌نظر بیاد. بعدش نوبت جنگ و صلحه. پیش نمی‌ره پیش نمی‌ره. پیش نمی‌ره. تولستوی فقط وقتش رو پر می‌کرده با توصیفات بی‌مورد. تو دنیای امروز کسی نه منتظر تولستوی می‌مونه و نه منتظر پروست.

ساعت ۱۵:۳۰.اجازه دارم یک‌ساعت بخوابم. تا چشم‌هام گرم بشه می‌تونم یک دست بازی کنم. آدم باید بازی کنه مغزش راحت‌تر کار کنه. الان آفتاب ظهر کمونه کرده روی کولر. روشن بودنش به درد نمی‌خوره. خاموش می‌کنم. پنجره‌ها باز. خاک میاد می‌شینه. ولی کافیه بلافاصله تِی بکشی. بعد پنجره‌ها رو ببندی. نه. اول پنجره‌ها رو ببندی. بعد تِی بکشی. بعد کولر رو روشن کنی. این‌جوی هوای خنک می‌خوره به زمین خیس و خنک‌تر می‌شه خونه. این‌جوری.

بی‌بی‌سی‌ ساعت ۱۷. من نمی‌گم ۵. باید گفت ۱۷. این‌جوری توی پیغام‌ها آدم‌ها اشتباه می‌کنن. اخبار. مردم رعایت نمی‌کنن. هیچ‌کس رعایت نمی‌کنه. ولی من رعایت می‌کنم. من مدت‌هاست که دو قرون‌هام رو گذاشته‌ام روی هم و می‌تونم همچنان اجاره خونه‌م رو بدم. اگر دو ماه دیگه ادامه پیدا کنه شاید از مامان گرفتم.

۱۴ قدم تا تراس. الان وقت سیگار عصره. سیگار رو باید پیچید. بدون دستگاه. اصل لذتش توی تمیز و راست پیچیدنه. این‌جوری ارزونتره، سالم‌تره و تو یه مهارت زیبا هم کسب می‌کنی به مرور. بعد تو می‌شی اونی که با یوگا بدن زیبایی داره، همیشه خونه‌اش تمیزه، همیشه روی پای خودش ایستاده، سیگارش رو خیلی تمیز و خوب می‌پیچه.  از زل زدن به تهران و دود کردن من نویسنده می‌شوم؟ نمی‌دونم. ولی مدیر نمی‌شوم. برای مدیر شدن باید رفت کتاب خوند. باید برنامه‌ریزی کرد.

اکسل رو دوباره باز می‌کنم. فرمول می‌چینم برای بازدهی روزانه، ماهانه، سالانه‌ی دور ریز مواد‌. آمار در می‌آورم از ساعات کاری کافه‌ی‌مرکز. آمار درمی‌آورم از ساعات کاری کافه‌ی شمال شهر. دسته‌بندی به صبح، ظهر، عصر، شب. نمودارشون رو می‌کشم. بعد نوبت مقایسه‌ی شیفت پرسنل در ساعاته.  در مرکز این‌قدر. در بالاشهر این‌قدر. تفاوت قیمت، تفاوت اجاره، تفاوت دستمزد. تفاوت میانگین صندوق، تفاوت قیمت مواد مصرفی، قیمت مواد دور ریزی، باید برای مواد دور ریز فکری کرد. از خونه‌ی من هفته‌ای یک بار زباله‌ی تر بیرون می‌ره. هفته‌ای یک بار زباله‌ی خشک. باید زباله‌های خشک کافه‌ها رو به تفکیک جمع‌آوری کرد. فلز‌ها، شیشه‌ها، پلاستیک‌ها، کارتن‌ها. این‌ها رو صبح به صبح می‌شه داد به کانکس بازیافت. به ازای هر ۳ کیلو شوینده می‌دن. ۳ کیلو دورریز ۳ روز یک کافه‌ست. پس می‌شه شوینده نخرید و خرج رو کم کرد. این‌جوری به سیستم دفع زباله کمک می‌شه. به محیط‌زیست کمک می‌شه. ساعت ۸ شد.

موقع شنیدن یک موزیک خوبه: a mighty fortress in our god.

شام ندارم. پیغام‌هام رو نگاه می‌کنم. کسی نمی‌خواد بیاد. سپهر شام میای؟ نیلوفر شام میای؟ مهرزاد شام میای؟ پریا شام میای؟ مرجان شام میای؟ کتی هستی شام بیام پیش شما؟

برم قدم بزنم. با شلوارک. با هندزفری. از این پرسه‌زنی‌ها می‌شه قصه درآورد؟ باید یک روز این‌ها رو بنویسم. باید فردا بنویسم. هر چیزی که امشب دیدم رو باید فردا صبح بنویسم. امشب ورود ممنوع می‌بینم. صدای پارتی و عیاشی از پنجره‌های خاموش می‌شنوم. رستوران‌های باز می‌بینم. ترافیک می‌بینم. این آدم‌ها رو دیگه نمی‌شه اصلاح کرد. باید کشت. نسل‌کشی اگر اتفاق بیفته می‌شه یه جهش ژنتیکی داشت. همون کاری که هیتلر کرد شاید. منتها خیلی حساب‌شده‌تر. جای تفتیش عقاید باید تفتیش منطق کنن. هر کی سوالات احمقانه پرسید باید جریمه بشه به فکر کردن. باید از همین‌جا هم شروع کنن. از همین‌جا که من واستادم.  از دورنمای تونل حکیم. از این گله گله آدم‌های دو تایی که توی همدیگه‌ان. از این‌ها که بوی علف می‌دن تو کرونا. بوی الکل می‌دن تو کرونا. بوی همدیگه رو می‌دن تو کرونا. از اینا که از علفشون، از الکل‌شون به‌هم تعارف می‌کنن. از اینا که ته‌سیگارشون رو بی‌خیال دنیا پرت می‌کنن. بطری‌هاشون رو پرت می‌کنن. از این‌ها که بی‌خیال همه‌چیز می‌رن شمال و جنوب برای ددر. می‌رن و گه می‌زنن به همه‌چیز. از همه‌ی اونایی باید شروع کرد که به جای درست کردن دخل و مخارجشون، توکل می‌کنن به خدا و چهارتا چهارتا بچه پس می‌ندازن.

من تو پیاده‌رو دستکش پلاستیکی می‌بینم. ماسک می‌بینم. آدم بی‌پول می‌بینم. آسفالت وصله می‌بینم. کامپوزیت آلومینیوم می‌بینم. لامپ مهتابی سبز و صورتی می‌بینم. رستوران جیگربلا می‌بینم.  بارون گرفت. زیر یه تراس وامیستم. تصادف می‌بینم. تلنبار آب می‌بینم. عق می‌زنم توش چون می‌دونم حتما فردا آمار فوتی‌های کرونا بیشتر می‌شه. حتما فردا دلار باز بالاتر می‌ره. حتما فردا قیمت خونه‌ها بالاتر می‌ره. حتما فردا اسرائیل به سوریه موشک می‌ندازه، حتما فردا اویغورهای چین باز زندان می‌رن. حتما فردا زندانی‌ها بیشتر می‌شن. حتما فردا دزدی‌ها بیشتر می‌شه. حتما فردا آدم‌ها کمتر فکر می‌کنن به جمله‌هایی که از دهن‌شون بیرون میاد. ۴۱ پله بالا میام. ۲۳۱۳۴۰ قدم بعد می‌رسم به در خونه. ۱۲ قدم تا در آسانسور، ۲ قدم تا در ورودی. من خونه‌ام.

تموم شد. بوی خونه داره تغییر می‌کنه. مثل قبل نیست. باید کندر بسوزونم. بوی بارون از پشت پنجره زده تو. می‌رم تو تراس. کاش چایی داشتم. امشب باید کتاب بخونم. شاید چیزی جز تولستوی. یه چیزی که تکلیفش معلوم باشه. یه چیزی که فقط حرف نزنه. یه چیزی که سمت و سو داشته باشه. یه چیزی که خوب ترجمه شده باشه. یه چیزی که دست‌کم مثل کلیدر یک شعر بلند باشه. یه چیزی مثل یه افیون اعلا با ماندگاری طولانی. مثل روزهایی که به زور خودت رو می‌خوابونی. بیدار می‌شی و باز خودت رو می‌خوابونی که ادامه‌ی خوابت رو ببینی. که بازی کوییدیچ رو ببری. که تو هری‌پاتر باشی و همه‌چیز رو درست کنی. همه‌چیز رو درست کنی. همه‌چیز رو درست کنی.

عکس: تهمینه منزوی
از راست که بپیچی دو قدم از چپ ۴ قدم امیر عباسیان داستان ایرانی قرنطینه کرونا
نوشته قبلی: ویلاباد
نوشته بعدی: آرمانشهر همین‌جاست (به‌رسمیت‌شناختن طعم تلخ)

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh