site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > گفتگو ، میزگرد و گزارش > روایتِ تبارشناسانه‌ی خشونت
63bce93b-cef5-4042-a7d0-77bd3c8a7406

روایتِ تبارشناسانه‌ی خشونت

۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰  |  مونا ترابی سرشت

گفت‌وگو با محمدرضا فرزاد درباره‌ی ترجمه‌ی داستان بلند «سوروسات در سوراخ موش»

 

مونا ترابی‌سرشت

 

خوان پابلو ویلالوبوس در سال ۱۹۷۳ در گوادالاخارا، مکزیک متولد شد و یکی از نویسندگان برجسته‌ی این سرزمین در ادبیات امروز جهان است. از این نویسنده تاکنون تنها داستان بلند مورد نظر ما در این گفت‌وگو با ترجمه‌ی محمدرضا فرزاد به فارسی منتشر شده است. اما این نویسنده چندین رمان نوشته و تاکنون به زبان‌های بسیاری در جهان آثارش ترجمه شده‌اند. سوروسات در سوراخ موش به محض انتشار در مکزیک به زبان انگلیسی ترجمه و سپس در جهان با استقبال وسیع مخاطبان و منتقدان ادبی روبه‌رو شد و نامش در فهرست جایزه‌ی معتبر «بهترین کتاب اول» نشریه‌ی گاردین قرار گرفت. محمدرضا فرزاد، مترجم این کتاب بیش از دو دهه است که به صورت حرفه‌ای هم دستی در سینما دارد به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس و کارگردانِ سینمای مستند و داستان و هم دستی در ترجمه‌ی آثار ادبی. در هر دو کار نیز به کیفیت و موفقیتی چشم‌گیر دست‌ یافته است، با او درباره‌ی ترجمه‌ی این کتابِ کوچک گفت‌وگو کرده‌ایم.

 

 

با این سوال شروع می‌کنم؛ با توجه به سابقه‌ی شما در ترجمه‌ی آثار نویسندگان آمریکای لاتین، ترجمه‌ی این کتاب به شما سفارش داده شد یا انتخاب خودتان بود؟

خیر، این کتاب به من سفارش داده نشده، بلکه انتخاب خود من بوده و دلیش هم علاقه‌ی من به نویسندگان آمریکای لاتین است. من دبیر مجموعه‌ی برج بابل نشر چشمه هستم که داستان‌های بلند یا رمانک‌هایی از سراسر دنیا در این مجموعه ترجمه و منتشر می‌شوند. به همین دلیل مجبور شدم کتاب‌های زیادی بخوانم و لاجرم تعدادی داستان هم  از آمریکای لاتین را در یک سال گذشته مطالعه کردم و این کتاب را به دلیل نگاه بدیع و طنازی‌هایش انتخاب کردم.

چه المان‌هایی باعث شد تا به ترجمه‌ی این کتاب علاقه‌مند شوید؟

یکی از دلایلی که من را متقاعد کرد تا این کتاب را ترجمه کنم، کار در بخش برج بابل نشر چشمه بود. در میان آثار منتشر شده‌ی این بخش، رمانی که راوی نوجوان داشته باشد وجود نداشت و ترجمه‌ی این رمان برایم فرصتی مغتنم بود. دلیل دیگرم فرم تروتازه‌ی کتاب بود که برخلاف ظاهر و راوی‌اش جز دسته‌بندی آثار نوجوان قرار نمی‌گیرد و موازین اخلاقی متناسب برای این گروه سنی در آن رعایت نمی‌شود و مخاطبش قطعا گروه سنی بزرگسال است. راوی داستان بی‌نهایت شیرین‌زبان و دوست‌داشتنی بود و از همان ابتدا من را جذب کرد و خیلی سریع جهان راوی را به جهان ما گره زد. ریتم مناسب داستان و ورود به جهان بزرگسالان، آن هم از نوع تبهکاری که رئیس یک باند مافیایی است، از دیدگاه کودکی که سازوکار این جهان را نمی‌شناسد و هوشمندی‌های راوی در توصیف این جهان از دلایل دیگر علاقه‌ی من به ترجمه‌ی این کتاب بود.

با توجه به توضیحاتی که در ابتدای کتاب در مورد عنوان داده شده، شما «سوروسات در سوراخ موش» را به‌عنوان یک ترجمه‌ی میانه بین متن انگلیسی و اسپانیایی در نظر گرفته‌اید. کار مقابله با متن اصلی اسپانیایی را خودتان انجام داده‌اید؟ اگر چنین بوده چرا از متن اصلی برای ترجمه استفاده نکردید؟

متاسفانه زمانی شروع به یادگیری مقدمات زبان اسپانیایی کردم که رهایش کردم و سوادم برای ترجمه‌ی این کتاب در حد ابتدایی بود و به طبع کار مقابله‌ی آن را خودم انجام نداده‌ام. مقابله را یکی از دوستانم انجام دادند که به دلیل حجم کم آن خوشبختانه فرصت این کار را داشتند. کتاب در اصل اسپانیایی خود نیز زبان پیچیده‌ای ندارد و به گواه دوست اسپانیایی‌دان من ترجمه‌ی کتاب بسیار خوب انجام شده و از طرف دانشگاه آکسفورد نیز نامزد جایزه بهترین کتاب گاردین و بهترین ترجمه شده است. حتی تا حدود زیادی می‌توانستم به همان ترجمه‌ی انگلیسی اکتفا کنم، اما گاهی برای پیدا کردن لحن و دقت در واژه‌گزینی ناگزیر شدم تا مقابله‌ای با متن اصلی اسپانیایی نیز داشته باشم.

به نظر می‌رسد به نویسندگان آمریکای لاتین علاقه دارید. آیا این معیاری برای انتخاب متن‌های شما برای ترجمه است؟ پیش از این کتاب «مردی هست که عادت دارد با چتر بکوبد تو سرم» و به تازگی کتاب «عطر خوش مرگ»، اولی از فرناندو سورنتینوی آرژانتینی و دومی از گی‌یرمو آریاگا خوردان مکزیکی نیز توسط شما ترجمه شده است.

البته من به ادبیات امریکای لاتین بسیار علاقه‌مندم، ولی شاید انتشار هم‌زمان و اتفاقی همه‌ی آن‌ها در یکی،‌ دو سال اخیر این آدرس را به مخاطب داد که من شیفته‌ی ادبیات آمریکای لاتین هستم، خیر لزوما چنین نیست. در این بین کتابی ترجمه کردم از یک نویسنده‌ی مقدونیه‌ای که کتاب بسیار خوب و مهمی در ادبیات بالکان به شمار می‌رود که متاسفانه مجوز انتشار نگرفت. پیش‌تر از این هم ترجمه‌ای داشتم از ایتالو کالوینوی ایتالیایی و همچنین مجموعه‌داستانی از نویسندگان آمریکایی به نام «باغ تروتسکی». در حال حاضر هم در حال ترجمه‌ی کتاب‌های دو نویسنده‌ی آمریکایی و یک نویسنده‌ی یونانی هستم. بنابراین من به ادبیات همه‌ی نقاط جهان علاقه‌مندم و در آینده هم کتاب‌هایی که از سایر نقاط جهان ترجمه کرده‌ام، منتشر خواهند شد.

نویسنده در جایی گفته که کتاب را با الهام از مجموعه‌داستان «کارتریج» نوشته‌ی نیی کامپوبیو نوشته است. شما این مجموعه داستان را خوانده‌اید؟

بله، نسخه‌ی آنلاین کتاب کارتوجّو یا کارتریج یا بهتر بگویم خشاب از این نویسنده‌ی زن مکزیکی را پیدا کردم و خواندم. از حیث این‌که این رمان هم یک رمان شبه‌اتوبیوگرافیک است و به خاطرات کودکی راوی که خود نویسنده است می‌پردازد و همچنین از این نظر که روایتی قطعه‌قطعه از یک کودک است که در جریان انقلاب مکزیک روی می‌دهد، می‌توان آن را شبیه و نزدیک به کتاب سوروسات در سوراخ موش در نظر گرفت. خشاب لقب یکی از شخصیت‌های اصلی این رمان است که اشاره دارد به حمایل و یا خشابی که در جریان انقلاب مکزیک، فشنگ‌ها را درون آن جا می‌دادند. رمان بسیار مهمی که در ابتدا مورد توجه قرار نمی‌گیرد، اما بعدها و در دهه‌ی ۴۰ منتقدین آن را کشف می‌کنند و در مکزیک منتشر می‌شود. بسیاری معتقدند که کامپوبیو یکی از مهم‌ترین نویسنده‌های زن مکزیکی است و حال‌وهوای این رمان باعث به وجود آمدن کتاب پدرو پارامو از خوان رولفو شده است. بسیاری از نویسندگان بعدی نیز تحت تاثیر این کتاب هستند. این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است و با وجود اتوبیوگرافیک بودن، کتاب سیالی است که بین خاطرات راوی رفت‌وآمد می‌کند. من هم تنها از این حیث که می‌خواستم بدانم ویالوبوس روی شانه‌های چه کسی ایستاده است، فصل‌هایی از آن را خواندم.

هم در مجموعه داستان کارتریج و هم در این کتاب با روحیه‌ای ضد امریکایی مواجه هستیم. در عین حال نویسنده ادعا دارد که سعی کرده قصه‌ای فاقد ایدئولوژی بنویسد. این پارادوکس را چگونه می‌بینید؟

من تناقضی در این میان نمی‌بینم. به نظرم آدم می‌تواند مخالف باشد، اما لزوما این مخالفت ایدئولوژیک نباشد. به دلیل وجود شخصیتی به نام ماساتسین و شخصیت آمریکایی قاچاقچی اسلحه و کنایاتی که جابه‌جا به فرهنگ آمریکایی زده می‌شود، کتاب موضع دارد و در بخش‌های مختلفی فرهنگ آمریکایی و یا همان امپریالیسم و استعمارگرایی را به سخره می‌گیرد و به آن انتقاد دارد، اما این اشارات از حد تمسخر و نیش‌و کنایه فراتر نمی‌رود و مخالفتی که نویسنده با این فرهنگ دارد سبقه‌ی ایدئولوژیک ندارد. در نتیجه من اصلا تصور نمی‌کنم که باید این ماجرا را این‌گونه دید. هر ضدیتی رنگ و بوی ایدئولوژیک ندارد. بنابراین این عشق و نفرت ریشه‌ی تاریخی و فرهنگی دارد. نظیر این عشق و نفرت در ایران نیز دیده می‌شود. با وجودی که بسیاری علاقه‌مند به استفاده از برندهای آمریکایی هستند، در عین حال از دخالت‌های این کشور در تاریخ سیاسی ایران هم متنفرند.

در جهان آلمانی زبان، ویالوبوس را از نمایندگان ادبیات نارکو یا ادبیات مواد مخدر می‌دانند و این نام را به رمان معاصر مکزیکی نسبت می‌دهند. شما با این دیدگاه موافقید؟ به خصوص که راوی این رمان یک کودک است و زبانی طنز همراه با فلسفه‌بافی‌های مخصوص کودکان نیز دارد.

در مقدمه‌ی کتاب هم اشاره کرده‌ام که ویالوبوس در مقاله‌ای به این نامگذاری تاخته است. از آن‌جایی که در دوره‌ای از ادبیات کشور مکزیک کتاب‌های بسیاری به ماجرای مافیای مواد مخدر پرداخته‌اند، متاسفانه در جهان نقد و ریویو سهل‌انگارانه هر رمان مکزیکی‌ای را رمان نارکو می‌خوانند. گویی این نام تبدیل به یک اسم عام برای ادبیات مکزیک گردیده است. در حالی که آثار متعددی در این کشور وجود دارد که به مسائل دیگری پرداخته‌اند؛ نظیر رولفو، فوئنتس، یوری اررا، ویالوبوس، گوادلوپه نتل و نویسنده‌های جوان‌تری که لزوما به مساله‌ی مافیای مواد مخدر نپرداخته‌اند. این کتاب را هم با وجود توصیف جهان مافیای مخدر و معضلاتش در کشور مکزیک، کم لطفی است اگر تقلیلش دهیم به ادبیات نارکو. چرا که من فکر می‌کنم مساله‌ی این کتاب بلوغ راوی است و شاید بشود با مسامحه این کتاب را جز ادبیات بلوغ قرار داد. ادبیاتی که در آن در ابتدا شخصیت همه چیز را می‌بیند و آرام‌آرام به رشد و شناخت و بلوغ می‌رسد. از این جهت من این رمان را یک رمان بیلدانگ می‌دانم که راوی با زبان طنزش رگه‌هایی از گروتسک و فانتزی را در داستان به وجود آورده است.

اگر سایر آثار ویالوبوس را خوانده‌اید کمی از جهان داستانی او برای‌مان بگویید.

در همان زمان که مشغول ترجمه‌ی سوروسات در سوراخ موش بودم، دو تا از رمان‌های دیگر ویالوبوس را به صورت آنلاین پیدا کردم و در حد به دست آوردن حال‌وهوای داستان‌هایش تورقی کردم، ولی کامل نخواندم. یادم است زمانی که شروع‌شان کردم، هر دوی‌شان داستان‌های بسیار طناز و شیرینی بودند و امیدوارم روزی بتوانم ترجمه شان کنم. چرا که به نظرم کتاب طنز در ایران به نسبت کتاب‌های جدی و اندوهگین کم عرضه و خوانده می‌شود. ادبیات طنز هم در تاریخ ادبیات ایران بسیار کم و نحیف است و یکی از خلاءهای ما به شمار می‌رود. رگه‌هایی از طنز در داستان‌ها وجود دارند، اما تعداد کسانی که اشتهار به طنزنویسی داشته باشند به تعداد انگشت‌های دست هم نمی‌رسند.

نویسنده در این روایت اصرار به استفاده از لغاتی خاص دارد: رقت‌انگیز، چندش، مهلک و… او در ابتدای داستان توضیح داده که راوی به دلیل استفاده از این کلمات کودکی است که بیشتر از سنش می‌فهمد. ضمن اینکه در جایی از کتاب متوجه می‌شویم که راوی (توچتلی) از طریق لغت‌نامه‌ها با جهان اطرافش ارتباط برقرار می‌کند. اغلب اسامی مورد استفاده در کتاب هم دارای معانی خاص هستند. مثلا نام برخی از حیوانات، شبیه به نوعی اسم سرخپوستی شاید. کمی از این بازی کلمات نویسنده برای‌مان بگویید.

بله؛ حساسیت به لغات در این کودک دیده می‌شود و بخشی از طنز شاداب و اثرگذاری که در این داستان است، توسط همین بازی نوجوانانه‌ی توچتلی با کلمات فاخر دنیای آدم بزرگ‌ها ایجاد می‌شود. من هم سعی کردم این تفاوت را در پیدا کردن کلمات جایگزین تقلید کنم که این خودش را بیشتر نشان دهد و طنز در زبان فارسی هم منتقل شود. این کودک به ادبیات حساس است، به شخصیت ماساتسین که کتاب می‌خواند و به داستان‌ها و روایت‌های تاریخی فرهنگ ژاپن و فرانسه نیز حساس است. به قول شما یکی از مجراهای شناخت جهان برای توچتلی زبان است. اگر ضمیمه‌ی انتهایی کتاب در نسخه‌ی انگلیسی نمی‌آمد، من به این نکته پی نمی‌بردم که اسامی انتخاب شده در این رمان از اسامی حیوانات الهام گرفته شده است. البته این اسامی مربوط به زبان آمریکای لاتین نبوده و به قوم خاصی تعلق دارد و از این جهت بسیار خاص بوده و حساسیت زبانی خود ویالوبوس را نشان می‌دهد. در ادبیات بزرگسالان به این شیوه‌ی استفاده الگوریک و یا تمثیلی گفته می‌شود. شبیه به آنچه که ما در متل‌ها و حکایات کهن با آن طرف هستیم و اگر دقت کنید عمدتا تشابهاتی بین ویژگی‌ها و صفات آن فرد و ویژگی‌های آن حیوان دیده می‌شود. این از ظرایف کار نویسنده است و از آشنایی او با ادبیات کودک و نوجوان خبر می‌دهد.

با وجود زبان طنز و راوی کودک، ما با یکی از قاچاقچیان بزرگ اسلحه و مافیایش سروکار داریم. معلم سرخانه یک طرفدار پروپاقرص ژاپن است که آمریکاییان را مغرور می‌داند و معتقد است همه‌چیز را برای خودشان می‌خواهند (امپریالیسم) و از جنگ جهانی دوم و بمباران شیمیایی هیروشیما هم صحبت می‌کند. شما این کتاب را تا چه حد سیاسی یا سیاه می‌بینید؟

من این کتاب را اثری سیاسی نمی‌بینم. این کتاب، کتابی است انسانی با کنایات و نیش‌های سیاسی که در همین سطح باقی مانده و به یک انتقاد عمیق تبدیل نمی‌شود. کمااینکه مساله‌ی این نویسنده هیچ‌گاه انتقاد از فلان سیاست و بهمان کشور نبوده است. فارغ از نیشخند و به سخره گرفتن فرهنگ آمریکایی، باقی کنایات مربوط به تاریخ استعماری دیگر نقاط جهان است، مشخصا استعمار اسپانیایی و فرانسوی. در حقیقت نویسنده خونریزی‌ها و سفاکی‌های تاریخی کشورهایی که امروزه به ظاهر متمدن هستند را یادآور می‌شود. نظیر تاریخ استفاده از گیوتین در فرانسه و یا اشاره به قاچاق اسلحه در آمریکا. از این جهت من فکر می‌کنم بیشتر اشارات نویسنده به این بخش از تاریخ بشر است که بر پایه‌ی خون و شناعت بنا شده است. گویی تبارشناسی خشونت را به طور ساده و با همان زبان کودکانه‌ی راوی بیان می‌کند. حتی زمانی هم که به فرهنگ ژاپن و سامورایی‌ها اشاره می‌کند، این خشونت دیده می‌شود. درواقع حساسیت‌های راوی به این فرهنگ از سر یک تعلق خاطر عمیق نیست و بیشتر به توجه او به سلاح‌های جنگی و جنگاوری می‌پردازد. چرا که ما با کودکی روبه‌رو هستیم که در اطرافش خون و خونریزی دیده، اتاق‌های خانه‌اش پر از اسلحه و مهمات است و بازی کودکانه‌ی پدرش نیز تیراندازی بوده است. درواقع جهان داستان سیاه نیست، اما می‌توان آن را جهانی خشن و تراژیک به حساب آورد که از معصومیت  و بزرگ شدن یک کودک در فرهنگ ماچو و مردسالار مافیا صحبت می‌کند و نشان می‌دهد که خشونت، خشونت تولید می‌کند. در پایان هم ما کودکی را می‌بینیم  که گویی رستگاری‌ای برایش متصور نیست و صحبت از یک ضیافت در آینده‌ای نزدیک می‌کند، ضیافتی که همچنان آراسته به خشونت است. پایان این اثر بسیار تلخ است و هیچ کورسوی امیدی برای راوی و خواننده باقی نمی‌گذارد و از این جهت حرکتی متهورانه است.

توضیحات پایانی کتاب را شما به عنوان مترجم به کتاب اضافه کردید یا در متن انگلیسی وجود داشت؟ در متن اصلی اسپانیایی چطور؟

توضیحات پایانی کتاب زحمتی‌ست که توسط مترجم و شاید ویراستار انگلیسی کتاب کشیده شده و توضیحات بسیار روشنگری هم است و باعث شد نیاز من برای آوردن برخی از پاورقی‌هایی را که احتیاج بود تا بیاورم، از بین ببرد. بخش نمایه‌ی اسامی مورد استفاده در کتاب هم سنت معمول و همیشگی نشر چشمه است که خودش فراهم آورده است.

آمریکای لاتین خوان پابلو ویلالوبوس داستان بلند سوروسات در سوراخ موش محمدرضا فرزاد نشر چشمه نوولا
نوشته قبلی: «مردانی که می‌­پنداریم»، نوشته‌ی اسکات راسل سندرز
نوشته بعدی: شاهزاده‌ی ایران در نافِ فرنگستان

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh