تصویر برآمده از شهر چگونه خود را در ادامهی تمامی چالشهای ما در برقراری ارتباط دوسویه با مکانها قرار میدهد؟ چالشهایی که شاید حاصل تشدید حساسیت نسبت به تمام فضای عینی پیرامون باشند و بهطور حتم نواحی شهری را هم در بر میگیرند. وقتی به سراغ سر و شکل دادن هستهی مرکزی یک اثر تصویری میرویم تا تصورات پراکنده و برآمده از ناکجا را برای تکامل محصول نهایی خود مهار کنیم، شاید امکانات بصری شهر با آن تودههای حجیم ساختمانی و انسانی نقشی دوگانه ایفا کند. شهر با داشتن انواع تناقضها و پیچیدگیها هم منبعی برای زایش تصاویر درونی و پراکنده است و هم بستری دقیق برای مهار تخیل و انطباق آن با واقعیت بیرونی. این نقش دوگانه با تشکیل یک آرشیو تصویری به ما کمک میکند تا شهر را به شیوهی خودمان بهخاطر آوریم. تعداد بیشماری داستان و ماجرا در مکانهای آشنا و غیرآشنا از هر شهر روایت شده است، اما چه تعداد از آنها توانستهاند یا حتی خواستهاند که جزئی از حقیقت غیرقابل انکار و ح شدهی شناسنامهی تصویری آن مکان بهخصوص باشند. اگر بپذیریم که محیط زندگی آدمها به اندازه خود آنها مهم است، پس میتوانیم کمی بیشتر جسارت بهخرج دهیم و شهر را به عنوان موضوعی مستقلتر انتخاب کنیم. شهر نه بهعنوان پسزمینه، بلکه بهعنوان پدیدهای منحصربهفرد و مستقل که با وجود حفظ استقلال خود، رابطهای ناگزیر و دوسویه نیز با فعالیتهای انسانی درون خود برقرار میکند. دراین صورت چگونه میتوانیم به شهر نزدیک شویم؟ بهنظرم میآید که بهدست آوردن تصویری دربرگیرنده از محیطی که در هر لحظه سرشار از همجواریهای تصادفی است و شواهد حضور و زندگی متراکم و ملتهب انسانی در همه جای آن قابل ردیابی، نیازمند یک چشمانداز است. چشماندازی که از طریق یک نقطه دید واحد تمامی فضاهای نامساوی و متراکم شهر را در فاصلهای یکسان در مقابل ما قرار دهد. با رسیدن به پرسپکتیوی شخصی از پی این چشمانداز، آنگاه شهر با انواع فرمهای درهمتنیده، تناقضها و ویژگیهای منحصربهفرد، سهم موثرتری از هویت خود را مدیون تصویری مییابد که آثار بصری و بهخصوص سینمایی از آن ارائه میکنند.
برای رسیدن به یک چشمانداز شهری برآمده از دیدگاه شخصی، باید از این موضوع آشنا آنقدر آشناییزدایی کنیم تا تصویر ذهنی و حافظه بصری ما از شهر فقط برآمده از تقلا برای بقا در واقعیت بیرونی آن نباشد. شیوهی مورد انتخاب من بهطور حتم نه ساختن تصویری نوستالژیک از بقایای گذشتهی شهر است و نه نمایش مستقیم زشتیها و ناهنجاریهای گوشه و کنار آن. هر دو روش بهراحتی میتوانند تصویری سهلالوصول، تحمیلی و جعلی از شمایل شهر بهدست آورند. از سوی دیگر، صرف نمایش خودنمایانهی تضادهای آشکار بین نگاه نوستالژیک و سویههای ناهنجار اغلب آنچنان در سطح باقی میماند تا فقط نتیجهگیریهای شتابزدهی جامعهشناسانه را حاصل شود. در این میان شاید انتخاب یک شیوهی متفاوتتر در بهدست آوردن همان نسخهی شخصی مورد نظر بیتاثیر نباشد. برای نزدیک شدن به شهر شاید لازم باشد درابتدا کمی از آن دور شویم. به حومه برویم، جایی که در آن، تجربهی ورود به حریم شهر رقم میخورد. «حومه» بهعنوان منطقهای مرزی، شهر و طبیعت را به هم نزدیک و مرزهای بین این دو را مشخص میکند اما خود بهعنوان فضای بینابین همیشه ویژگیهای متضادی را با هم در طول زمان حمل کرده است. برای من انتقال این ویژگیها به عمق شهر همیشه وسوسهبرانگیز بوده است. سکون، سکوت و ملالی که نشانههایی از طبیعتاند در تقابل با شرایط مدام در حال تغییر و تحول شهر قرار میگیرند. بنابراین میتوانم با ردیابی «حومه»ها در درون شهر، تقابل بین زندگی خصوصی با جنبهی عمومی زندگی شهری را در یک بیزمانی مهار کنم. شاید اگر همین تقابل را تبدیل به امکانات بصری کنیم، خلق تصاویر ایدهآل از دنیای انسانی متناقض و فضای بصری آشفتهی شهر بتواند به ظهور چشماندازهایی منحصربهفرد منجر شود که حامل تناقضهایی وجودیتر و اساسیتر باشند. از سوی دیگر خیلی از آشفتگیها و درهمریختگیهای شهری در ظاهر خود برانگیزاننده اما در نهایت تهی از هر گونه عمق و پیچیدگی هستند بهطوریکه در همان شکل بیرونی از همگسیخته باقی میمانند. «حومه»های مورد نظر من اما همان فضاهای عینی گوشه و کنار شهر هستند که قابلیت تنوعپذیری خود را تا حدودی از دست دادهاند. «حومه»ها مدام در شمایل مکانهای مختلف تکرار میشوند و ما بیوقفه در آنها حضور پیدا میکنیم، تا آنجاکه این نزدیکی طولان مدت به تجربهای کاملا جدید منجر میشود: احساس بیگانگی نسبت به مکانهای آشنا. آنها ساکن و ساکت هستند و بهگونهای در زمان گیرافتادهاند که در عین زنده بودن متروکهاند. نه به شکلی خودنما زیبا هستند و نه حتی زشتی خود را به رخ میکشند. از آنجایی که «حومه» در شمایل یک منطقه بینابینی مفاهیمی همچون یکنواختی و تنهایی را به التهاب و اضطرار نزدیک میکند، دامنهای از امکانات بصری را نیز در اختیار میگذارد. یافتن «حومه»های درون شهری که همیشه وزنی از معانی متضاد را از تقابل خود با نواحی شهری حمل میکنند، میتواند امری بیشتر شهودی باشد تا فرآیندی تحقیقمحور. برای من بهعنوان یک تجربهی شخصی، باید بگویم که در طی فعالیت مکانیابی در شهر، درست یا نادرست، به این نتیجه رسیدهام که تنها راه فقط میتواند همان تجربهی مواجهه باشد، در ظریفترین لایهها. اگر دیدن مداوم را بهعنوان یک ضرورت در نظر بگیریم، بهطوریکه از طریق نگریستن به درکی بیواسطه از اطراف دست پیدا کنیم، آنگاه تشدید حساسیت نسبت به عینیت فضای اطراف میتواند به تقویت ادراک ما از محیط بیانجامد تا جایی که در مواجههی خود با فضای عینی در نهایت به تجربهی مشترکی از احساس بیگانگی همراه با کنجکاوی و هراس دست پیدا کنیم. در این شرایط ویژه شاید بتوانیم به دریافتی غنیتر از مکانها برسیم، چراکه آنها از شکل تودههای انعطافناپذیر خارج شده و شرایط نفوذ به درون خود را ممکن ساختهاند. آنچه از سایش بین حافظهی بصری و همان تودهی بیگانه بهدست میآید راه را برای نفوذ به گونهای باز میکند که حاصل آن پدیدار شدن مکانهایی میشود که درونیترین ارتباط را با فضای ذهنی ما دارند. در این وضعیت استفاده از زمینههای واقعگرا برای ساخت تصویر ایدهآل میتواند نهتنها وسوسهانگیز بلکه ضروری باشد. زمانیکه مکان را از زمینهی انسانی خود جدا و با بهکارگیری سهم ظریفی از تخیل آن را به سطح کنترلشدهی انتزاع نزدیک میکنیم، نقطهی گریز آشکار میشود. شواهد محو، حضور ضمنی و شبهگون ردها و نشانهها، همگی به تدریج نمایان میشوند و مکان تبدیل به تخیلی میشود که به شکلی متناقض در واقعیت بیرونی نیز حضور دارد.
شهرها بهعنوان بستر حضور مادی و دنیای انسانی در تراکمی از مکانهای درهمتنیده قابلیت آن را دارند که ما را به راز، خیال و شاعرانگی نزدیک کنند. امکانات تصویری شهر، آن نگریستن بیپایانی را از ما طلب میکند که سرشار است از میل، شور و زایندگی. شبکههای در هم پیچیدهی گذرگاهها و فرمهای منحصربهفرد ساختمانی میتوانند باری از معانی، داستانها و انسانها را در خود جای دهند. آنها آمادهاند تا همه یا بخشی از جنبههای مادی، فرهنگی و تاریخی خود را در اختیار ما قرار دهند. باحذف بخش عمدهای از ابعاد شهر، جزییات کوچک تبدیل به شواهدی از حضور میشوند که آنقدر هم با واقعیت بیرون مطابقت ندارند. شهر به کمک «حومه»های سیال و در ظاهر ناپیدایش از زمینهی خود جدا و دوباره بکر و دستنخورده میشود. فیلمساز در جستجوی نمای نقطهنظر خود با نزدیک شدن به شهر و قرار گرفتن در فاصلهای دقیق و معین نسبت به آن، به تصویری پاناروما از یک گسترهی وسیع دست پیدا میکند. میشود که به چشماندازی شخصی و دقیق از شهر دست پیدا کرد. فقط کافی است که نشانهها، محل و زمان شنیده شدن پژواکها کشف و ردیابی شوند.
پینوشت:
- برگرفته از نقاشیای به همین نام اثر ادوارد هاپر
مطالب دیگر این پرونده:
https://khaneshmagazine.com/1398/06/shahr-va-cinema/
https://khaneshmagazine.com/1398/07/twin-peaks/
نظرات: بدون پاسخ