۱ در اواسط سپتامبر چندین شبانهروز را با یک خوک ناخوش سر کردم؛ فکر میکردم که بتوانم روی زمان زیادی که صرف آن میکنم حساب باز کنم، تا اینکه در نهایت خوک مرد و من زنده ماندم، ورق برگشت و دیگر چیزی باقی نماند که بشود رویش حساب کرد. حتی همین حالا که به این […]
شهیون
پروندهی آرمانشهر (۴) * باید از چیزی کاست، گر بخواهیم به چیزی افزود. هرکس آید به رهی سوی کمال. تا کمالی آید، از دگرگونه کمالی باید. اقتباسی آزاد از شعر «مانلی» نیما یوشیج دریاچه نگینی فیروزهایست در میان تپههایی که پاییز بر آنها رنگ طلایی پاشیده؛ نگین مشجّری که انگار نقشهی گنگ […]