kourtney-roy2

بطن تنهایی

می‌خوابم، تنهایم. از خواب بیدار می‌شوم، تنهایم. جایی می‌نویسم خیلی تنهایم. احساس خوشبختی و بدبختیِ هم‌زمان می‌کنم. خوشبختی چون دارم می‌نویسم و بدبختی چون از چیزی می‌نویسم که حس می‌کنم نوشتن از آن ریاکارانه‌ست. چون نوشتن از آن مثل ستایشی‌ست که لایقش نیست و دارد نصیبش می‌شود. تصمیمم عوض می‌شود و نمی‌نویسم. دوباره کلنجار با […]

by Abbas Kiarostamidi

کار من، زندگی من؛ روایت زوال و بقای یک شعله

همکار بغل دستی‌­ام، مرجان، هر بار فرصتی پیدا می‌کرد با حال متعجبی می‌­پرسید چرا بعد از دو سال هنوز عکس منظره‌­ای، آدمی، سگی، گربه‌­ای یا تصویری از هر چیزی یا هر جایی که دوست دارم را به دیوار کنار یا پشت سرم نمی‌زنم؟ «من این‌جا بمون نیستم.» این جواب همیشگی‌­ام بود. من و مرجان در […]