مسجد اصفهان

همان‌جا، میانِ همهمه

پرونده‌ی آرمانشهر (۶) * صدای سم اسب‌ها و زنگوله‌های آویزان به گردن‌شان، صدای چرخ‌های چوبی کالسکه‌های بسته شده به اسب‌ها روی سنگ‌فرش‌های قُلنبه سُلنبه، صدای فواره آن حوض وسط میدان، صدای زن‌ها و مردها و بچه‌ها. تعجب می‌کردم از اینکه بچه‌های‌شان هم با آن لهجه حرف می‌زدند. لهجه‌ای به طعم همان ظرف فالوده‌ای که گاهی […]