Walk of Life (1) - Copy

«عیادت»؛ نوشته‌ی احمد آلتان

روزی روزگاری آناتولی – ۲   گاهی پیش می‌آید که به عیادت مردگان بروم. درست دلیل این کارم را نمی‌دانم. در واقع گمان نمی‌کنم هیچ‌یک از کسانی که در زیر سنگ این تابوت‌های بزرگ مرمرین[۱] دراز کشیده‌اند به چنین چیزی نیاز داشته باشند اما، گویی از تصور اینکه روح سرگردانی در آن حوالی انتظار آمرزیده […]

انیس باتور

در باب میرایی؛ نوشته‌ی انیس باتور

روزی روزگاری آناتولی – ۱ **   همواره بخش بزرگی از زندگی‌ام با وحشت از مرگ همراه بوده است. در واقع سالیان سال است که با هم زندگی می‌کنیم. به‌طور قطع این ترس کم و بیش به سراغ تمام آدم‌ها می‌آید؛ اما در مورد امثال من می‌توان از آن به‌عنوان نوعی بیماری یاد کرد: تقریبا […]

از یاد رفته

داستان کوتاه «از یاد رفته»؛ اغور آتای

خواست هرچه زودتر کتابا رو پیدا کنه، می‌خواست این سفر بی‌پایان به گذشته تموم بشه. سعی کرد کفش مهمونی قدیمی‌ش رو از پاش در بیاره. بعد، نتونست کفشای راحتی نرمش رو پیدا کنه. لنگ لنگون رفت سمت فانوس. صندوق کتابا باید همون گوشه‌ی روبه‌رویی می‌بود. اما اونجا، تاریکی شکلی داشت که شبیه صندوق کتاب نبود. […]