خواست هرچه زودتر کتابا رو پیدا کنه، میخواست این سفر بیپایان به گذشته تموم بشه. سعی کرد کفش مهمونی قدیمیش رو از پاش در بیاره. بعد، نتونست کفشای راحتی نرمش رو پیدا کنه. لنگ لنگون رفت سمت فانوس. صندوق کتابا باید همون گوشهی روبهرویی میبود. اما اونجا، تاریکی شکلی داشت که شبیه صندوق کتاب نبود. […]
گفتوگویی با میلان کوندرا
|
سارا دربندی
من هیچوقت مؤمن نبودم، اما بعد از دیدن کاتولیکهای چک که زمان استالین ترور شدند و تحت آزار و اذیت قرار گرفتند، عمیقترین همبستگی را با آنها احساس کردم. آنچه ما را از هم جدا میکرد، اعتقاد به خدا، در مقابل آنچه ما را متحد میکرد، ثانویه بود. در پراگ، سوسیالیستها و کشیشها را به […]
کلاه کلمنتیس باقی میماند
|
رها فتاحی
از این میان جستارنویسیای که کوندرا خلق میکند، بهمراتب او را دستنیافتنیتر میکند. جستارهای کوندرا اگرچه بهنظر میرسد میتوانند خارج از ساحتِ رمان هم خوانده و درک شوند اما بهواسطهی حضور در رمان است که میتواند به درکِ درست و حقیقی آنها رسید. بهعنوان مثال جستاری کوندرا برای تعریف واژهی «کیچ» در رمانش میآورد، اگر […]