مردانِ گذشته، از جمله پدرم را به خاطر میآورم، محکومین سیاهپوست و نگهبانان سفید را در مزارع پنبهی سرتاسر حاشیهی جادههای حومهی ممفیس میدیدم. احتمالن سه یا چهارساله بودهام. زندانیان لباسهای چرک با راه راه خاکستری و سیاه، به سنگینی کرباس، و خیس از عرق پوشیده بودند. بدون کلاه، با پشتی خمیده، در گرمایی کشنده […]