مردانِ گذشته، از جمله پدرم را به خاطر میآورم، محکومین سیاهپوست و نگهبانان سفید را در مزارع پنبهی سرتاسر حاشیهی جادههای حومهی ممفیس میدیدم. احتمالن سه یا چهارساله بودهام. زندانیان لباسهای چرک با راه راه خاکستری و سیاه، به سنگینی کرباس، و خیس از عرق پوشیده بودند. بدون کلاه، با پشتی خمیده، در گرمایی کشنده […]
خلوتهای ما
مثل همیشه مامان همینطور حرف میزد و من بیشترش را گوش نمیدادم. حرفها همان حرفهای همیشگی بود و من دیگر حوصلهی دوباره شنیدنشان را نداشتم. گاهی یک «آره» یا «نه» میگفتم و یا سوال میکردم «واقعا؟» و اگر او یک سوال دیگر در مورد حرفهایش میپرسید، نمیدانستم کجای کاریم و دست و پایم را گم […]
جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
به گزارش روابط عمومی موسسه خوانش، در ادامه برگزاری سلسله نشستهای جستارخوانی، پانزدهمین جلسه از این نشستها در موسسه خوانش برپا میشود. این نشست جستارخوانی قرار است بازخوانی بخشی از نوشتههای شاهرخ مسکوب در کتابهای «روزها در راه»، «در حال و هوای جوانی» و «سوگ مادر» باشد. محسن آزرم، نویسنده و منتقد نیز در این […]
هویج یعنی هویج، خلوت هم یعنی خلوت
از چخوف پرسیدند زندگی چیست؟ گفت زندگی زندگی است، همانطور که هویج هویج است. در مورد خلوت هم باید همین را گفت: خلوت یعنی خلوت. همین و بس. تنها بودن در میان جمع حرف مفت است. این حرف مفت سابقهی زیادی دارد. مثلاً سعدی میگوید: من در میان جمع و دلم جای دیگر است. یعنی […]