مردانِ گذشته، از جمله پدرم را به خاطر میآورم، محکومین سیاهپوست و نگهبانان سفید را در مزارع پنبهی سرتاسر حاشیهی جادههای حومهی ممفیس میدیدم. احتمالن سه یا چهارساله بودهام. زندانیان لباسهای چرک با راه راه خاکستری و سیاه، به سنگینی کرباس، و خیس از عرق پوشیده بودند. بدون کلاه، با پشتی خمیده، در گرمایی کشنده […]
«اودیسهی نهایی پدر»؛ نوشتهی دنیل مندلسون
|
سارا دربندی
چند سال قبل قرار بود درسی دربارهی اودیسه به دانشجوهای لیسانس ارائه کنم. در بعدازظهری در ماه ژانویهی آن سال، پدرم از من خواست تا در کلاسم شرکت کند. پدرم محقق بازنشستهی علومکامپیوتر بود و هشتادویک سال داشت. آن روز فکر میکردم دلایلش را برای شرکت در کلاسم میدانم و درخواستش را پذیرفتم. او باید […]
پزشک خانواده، نوشتهی جیمز مارکوس
|
سحر امام جمعه
پدرم، آخرهای عمرش از جایگاه پزشک به مقام بیمار رسید و از پژوهشگر به موضوعی برای تحقیقات علمی بدل شد. جیمز مارکوس، ۴ مارس ۲۰۱۹ البته که ما دلمان میخواهد «قلب» هیچ ضربانی را جا نیندازد، به تپش نیفتد و فقط به آن ضرباهنگ معمول، ارزشمند و آرامَش ادامه دهد و حاضریم برای آن […]