چشمانم را که باز میکنم آفتاب به لبه ی پنجره رسیدهاست و صدای رادیوی زن همسایه بلند شدهاست. باید حدودا هفت صبح باشد. موهایم را از روی صورت پَس میزنم. تصویرم در آینهی روبرو با ملحفهی سفید و دستها و پاهای کِش آمده و آویزان از هر طرف، شبیه به قابهای فوتومنتاژ شدهای است که […]
شهیون
پروندهی آرمانشهر (۴) * باید از چیزی کاست، گر بخواهیم به چیزی افزود. هرکس آید به رهی سوی کمال. تا کمالی آید، از دگرگونه کمالی باید. اقتباسی آزاد از شعر «مانلی» نیما یوشیج دریاچه نگینی فیروزهایست در میان تپههایی که پاییز بر آنها رنگ طلایی پاشیده؛ نگین مشجّری که انگار نقشهی گنگ […]
بازسازی انسان مدرن در آینهی اسطوره
درباره عنصر شخصیت در «سه داستان عاشقانه»ی شمیم بهار شمیم بهار با تنها هفت داستان کوتاه دریچهای تازه را بر ادبیات ایران گشود. میتوان گفت که او از اولین داستاننویسان فارسی است که شخصیتهایی تماما شهرنشین و خو گرفته با زندگی روزمره را وارد جهان ما کرده است. شخصیتهایی از طبقهی متوسط شهری که الزاما […]
داستان کوتاه «مثل بادکنکی که نخش رها شده باشد»
آفتاب رفته بود. یک ساعتی می شد که پیرزن، روی تخت بیمارستانی که گذاشته بودند وسط پذیرایی، خوابیده بود. صورت پیر و سفیدش هر از گاهی در خواب جمع می شد و بعد از این که ناله ای از میان لب های نیمه بازش بیرون می آمد دوباره باز می شد. آن روز صبح در […]