اتاقی که مسئولِ مربوطه به طرف آن هدایتم میکند، تاریک است و وقتی پردهی ضخیمِ تنها پنجره را میکشد، تاریکتر هم میشود. حلقهی فیلم را در دستگاه نمایش اسلاید قرار میدهد، دستگاه را روشن میکند، و یادم میدهد چطور با ریموت کنترلِ آن کار کنم: جلو، عقب، تنظیم، زوم. زیاد حرف نمیزند، و به نظر […]
«شکل پوچی»؛ نوشتهی برندا میلر
مادرش سه هفته قبل از پایان ترم مرد. و آن پسر که دانشجوی خوبی هم بود: به من ایمیل زد تا خبر بدهد و اجازه بگیرد چند روزی نیاید. جواب دادم: «حتمن، تا هروقت فکر میکنی لازم است، نیا». به او گفتم میتواند این ترم را حذف کند، یا به دانشگاه اعلام کند که به […]
«مرگ خوک»؛ نوشتهی ای. بی. وایت
۱ در اواسط سپتامبر چندین شبانهروز را با یک خوک ناخوش سر کردم؛ فکر میکردم که بتوانم روی زمان زیادی که صرف آن میکنم حساب باز کنم، تا اینکه در نهایت خوک مرد و من زنده ماندم، ورق برگشت و دیگر چیزی باقی نماند که بشود رویش حساب کرد. حتی همین حالا که به این […]
«در باب کودکیْ مخوف»؛ نوشتهی میشل دو مونتنی
این داستان فقط در مسیر داستانی خودش پیش میرود، زیرا میخواهم بحث و بررسی دربارهی آن را به پزشکان محول کنم. دو روز پیش، کودکی را دیدم که دو مرد و یک پرستار (که میگفتند پدر، عمو و عمهاش هستند)، او را اینطرف و آنطرف میبُردند تا از راه نشان دادنش، یکی دو پِنی از […]