چشمانم را که باز میکنم آفتاب به لبه ی پنجره رسیدهاست و صدای رادیوی زن همسایه بلند شدهاست. باید حدودا هفت صبح باشد. موهایم را از روی صورت پَس میزنم. تصویرم در آینهی روبرو با ملحفهی سفید و دستها و پاهای کِش آمده و آویزان از هر طرف، شبیه به قابهای فوتومنتاژ شدهای است که […]
او شانه به شانهی جاودانگان ایستاده است
|
سید فرزام حسینی
محمد تقوی از «هوشنگ گلشیری» میگوید سالِ ۱۳۷۹، سالِ بدی برای ادبیات ایران بود، سالِ وداع و مرگ بود، سالِ تلخ از دست دادنها؛ احمد شاملو، نصرت رحمانی و هوشنگ گلشیری را یکجا و به فاصلهی چند ماه از یکدیگر، در این سال از دست دادیم، سه بزرگِ بیبدیل را. دو نفر از تبارِ شعر […]