قبل باز شدن چشمهام: صدای کلاغ. صدای گنجشک. شاید صدای سهره، پرستو. صبح تابستان: هوا طرفهای ۶ دیگر روشنِ روشن است. این یعنی هوا میطلبه برای بیرون کردن سر از پنجره. سمت راستم تلفنه، نه دیشب زدمش به شارژ. پس سمت چپ، پایین تخت. روی لبهی پالت زیر تشک. آدم باید تختش رو خودش بسازه. […]
در ضرورت پارانویا و احضارِ «دیگری»
|
ریحانه نامدار
آخرِ یک سیدی، خیلی اتفاقی فیلمی کوتاه پیدا کردیم از اُتراق رفقا حوالی ماسوله، حدود پانزده سال پیش، که سعید تویش زیر یک آلاچیق دراز کشیده. طبق معمول از دیو و دد ملول. یک دست جام باده و یک دست سیگار و یک دست کتاب و هزار دستانِ دیگرش سرگردان خیال زلف یار… یکی از […]