مردانِ گذشته، از جمله پدرم را به خاطر میآورم، محکومین سیاهپوست و نگهبانان سفید را در مزارع پنبهی سرتاسر حاشیهی جادههای حومهی ممفیس میدیدم. احتمالن سه یا چهارساله بودهام. زندانیان لباسهای چرک با راه راه خاکستری و سیاه، به سنگینی کرباس، و خیس از عرق پوشیده بودند. بدون کلاه، با پشتی خمیده، در گرمایی کشنده […]
در باب میرایی؛ نوشتهی انیس باتور
روزی روزگاری آناتولی – ۱ ** همواره بخش بزرگی از زندگیام با وحشت از مرگ همراه بوده است. در واقع سالیان سال است که با هم زندگی میکنیم. بهطور قطع این ترس کم و بیش به سراغ تمام آدمها میآید؛ اما در مورد امثال من میتوان از آن بهعنوان نوعی بیماری یاد کرد: تقریبا […]
سیاهان، زنان و آسیبهایی که با خود حمل میکنیم
گزارشِ «ناداستان» در مطبوعات غرب به روزنامهها و مجلههای انگلیسیزبانِ این روزها اگر نگاهی بیندازیم، چند موضوع بیشتر از همه خودنمایی میکند. یکی از این موضوعات مسئلهی سیاهان و تبعیض علیه آنهاست. و هرگاه از تبعیض حرف میزنیم، بدون شک بحث زنان و تبعیض علیه آنان هم به میان میآید. یکی دیگر از مسائل٬ […]
چای ماسالا با «جومپا لاهیری»
یادداشتهای یک جتلگ از قارهای دور – ۱ ۱ مدتها قبل از آنکه چشمهای قهوهای روشناش را از فاصلهی دومتری ببینم با او دوست بودم. دوستیمان به زمانی برمیگردد که یک مهاجر تمامعیار شدم و تصمیم گرفتم به زبان دیگری که زبان مادری من نبود، داستان بنویسم. جومپا دوست قدیمیام، هندیالاصل است و در […]