کنکاشی بر نبوغ شگفت نویسنده روس
نویسنده: کوریدون ایرلند
در سال ۱۹۸۵ خبرنگار روسی الکسی ماکسیموویچ پشکوف، شاگرد کفاشی که مجبور شد در ۱۰ سالگی مدرسه را ترک کند، نام جدیدی برای خود انتخاب کرد: ماکسیم گورکی. پس از آن، شهر ادبی سریعاً و شدیداً به سراغ این نوهی تازهنفس یک قایقران ولگایی آمد. گورکی –که به معنای تلخ است- میتوانست داستانی بگوید، میتوانست به یاد بیاورد هر آنچه را که خوانده یا نوشته بود، او توان ده مرد را داشت.
منتقد ادبیات روس، بوریس ایکنبام مینویسد: گورکی ادبیات را خود آموخت و باصلابتی متعلق به خود طبیعت به آن وارد شد. پشت او انبوه عجیب اما جذابی از مهارتهای مختلف بود: کهنهفروش، نانوا، باغبان،کارگربارانداز، نقاش ساختمان، ماهیگیر، دستیار یک آشپز کشتی، و یک فعال انقلابی. اینها، همه مایههایی برای رمانسی بود که گورکی ۲۷ ساله آماده بود در داستانها و نمایشنامههایش وارد کند، و همچنین در دیدگاهش از ریشههای پرولتاریا.
دونالد فنگر میگوید: «او نامی برای خود ساخت، این نام زندگی جدیدی به خودی خود دست و پا کرد.» فنگر استاد کرسی هری لوین از بازنشستگان ادبیات هاروارد و نویسنده کتابی جدید در مورد گورکی است که امید دارد بتواند توجهها را به این چهره ادبی که خارج از روسیه به فراموشی سپرده شده، برگرداند. کسی که شهرت ۱۰۰ سال پیش او کافی بود تا تصویرش بر روی پاکتهای سیگار و کارتهای پستال نقش ببندد و او را کاندیدایی برای جایزه نوبل ادبیات کند. تحقیقات فنگر دربارهی رماننویسان شناختهشدهی قرون ۱۹ و ۲۰ است، شخصیتهایی که انعکاسشان هنوز در ادبیات امروز پابرجاست. او معتقد است نبوغ اصلی گورکی در داستانها، رمانها، و نمایشنامههایی است که تحسین همگان را در طول عمرش برانگیخت، به همین دلیل در اواخر زندگیاش به عنوان یک محقق توجهش به این چهرهی ادبی جلب شد. «بعد از این به صورت کلی او هنرمند نبود آنگونه که تولستوی، چخوف، گوگول، داستایوفسکی، یا تورگنیف بود.» او میگوید نبوغ اصلی گورکی در خاطرهنویسی نهفته بود. او به عنوان نویسنده، طرحهای برجستهای دربارهی بسیاری از چهرههای ادبی و غیرادبیای که در زندگی پرپیاتیکی خود میشناخت، مینوشت و قوتش در همین بود. در میان این قطعات جلاخورده، برجستهترین اثر گورکی «در یاد لِو نیکولایویچ تولستوی» است؛ مونتاژ هنرمندانهای از صحنهها و گفتوگوهایی درباره موضوعاتی که دغدغهی این مرد بزرگ بود: «خدا، رعیت، زن». فنگر میگوید این قطعه آنچنان نویسندهی «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را نشان میدهد که هیچ تصویر ادبیای نتوانست.
این قطعه در سال ۱۹۱۹، حدود یک دهه پس از مرگ تولستوی چاپ و دو سال بعد به زبان انگلیسی ترجمه شد. آلفرد کازین، منتقد ادبی، آن را «قطعاً یکی از زیباترین چیزهایی تا به حال یک انسان دربارهی شخصیت دیگری نوشته شده» مینامد. «تولستویِ گورکی و دیگر یادبودها»، نوشتهی فنگر (چاپ ۲۰۰۸ انتشارات دانشگاه ییل) ترجمهی جدیدی از خاطرات تولستوی -که برای سه دهه چاپ نمیشد- ارائه میکند و قالب ادبی و تاریخی پرمحتوایی برای خواننده به آن اضافه میکند.
مرگ تولستوی در ۱۹۱۰ برای گورکی «ضربهای به قلب» بود. کسی که او را «خوابیده در تابوت مانند سنگی در انتهای نهر» به تصویر میکشد. گورکی ماتمزده، استاد جزئیات فیزیکی و آموزندهی صورتها، لهجهها، و رفتارها در تمام عمر، نوشته است «چشمانش را به یاد می آورم آنها درون همه چیز را میدیدند و حرکت انگشتانش که انگار همیشه چیزی را از هوا خلق میکردند را نیز.» فنگر که سرانجام با مصاحبهای در دفتر آفتابگیر و پر از کتابش در کتابخانهی ویدنر موافقت کرده است، میگوید: «این کتاب بهتدریج به چیزی بیش از احیای خاطرات تولستوی تبدیل شد».
گورکی درباره ی دوست متواضع و غمگین خود که در ۱۹۰۴ فوت کرد، نوشت: «چخوف در تمام عمر از مایهی وجود خود بها گذاشت. او همیشه خودش بود، از درون آزاد». همانگونه که تصویر فنگر از این کتاب تکامل پیدا میکرد، او نمونههایی از «تکههایی از دفترچه خاطراتم» اثر گورکی را ترجمه کرد. فنگر مینویسد: «تکههایی جلا خورده» که «ژانری جدید و ترکیبی را تشکیل میدهد؛ قطعهقطعه، لحظهای، با اثری بلافاصله». فنگر میگوید که اکتشاف نهایی مدرن از گورکی هنوز راه درازی در پیش دارد. حالا که اسنادی که مدتی طولانی سرکوب شده بودند در روسیه چاپ میشوند و جنبههای سابقاً تابو از زندگی شخصی و اجتماعی او بالاخره در دسترس عموم قرار دارد، میشود چیزهای بیشتری دربارهی او فهمید. من از از گورکی تصویر و طرحی بسیار بزرگ دارم، تصویری که او را به عنوان چهرهای تماماً بینظیر در زمان خود و در عین حال نشاندهندهی آن زمان میداند. این را فنگر میگوید. «درباره او چندان به انگلیسی نوشته نشده. حتی به عنوان یک موضوع تحقیقی او هنوز بسیار عقبتر از خیلی نویسندههای روسی است.» برای جمع کردن این کتاب، فنگر خود طرحهایی از گورکی که چهار نفر از هم عصرانش نوشته بودند را انتخاب و ترجمه کرده است. فنگر خاطرنشان میکند قطعهای که منتقد و تاریخدان ادبی، ولادیسلاو خداسویچ، نوشته، بینظیر است و به اندازهی خود خاطرات گورکی از تولستوی نشاندهندهی شخصیت گورکی است؛ نوشتهای شگفتانگیز.
یکی دیگر از قطعات، آنالیزهای زیرکانهی ایکنبام از یکتا بودن گورکی به عنوان نویسندهی روسی است که در هنگام بازگشت گورکی به اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۲۸ نوشته شده. گورکی بیش از یک نویسنده بود. او در زمان خود فعالی سیاسی اجتماعی بود که به چیزی شبیه به یک موسسه ملی تبدیل شد. بازدیدکنندگان و متقاضیان به هر خانهای که گورکی در آن زندگی میکرد، علاقهمند میشدند، به خصوص در سالهای پس از انقلاب وقتی شغل و غذا محدود بود. فنگر میگوید: گورکی، دوست قدیمی لنین «تعداد عظیمی از هنرمندان و متفکران را از گرسنگی در آن سالها نجات داد بیش از ۲۰۰۰ نفر فقط در پتروگراد، در شهری بدون برق ماشین یا غذا. او بر توزیع غذا، لباس، دارو، و سوخت نظارت میکرد.
لنین و گورکی از همدیگر برای مقاصد خود استفاده میکردند؛ رابطهی استالین و گورکی هم چنین بود، البته با موفقیت کمتری برای نویسنده. وقتی او برای همیشه در ابتدای ۱۹۳۰ به روسیه برگشت، به او قصری در مسکو، دوخانهی ویلایی و –به شایعه- حساب بانکیای بینهایت داده شد. او همچنین بسیار ستوده میشد. فنگر در مقدمهی کتاب مینویسد که زادگاه او نیژنی نوگورد «و نیز صدها مدرسه و کارخانه» به افتخار او به گورکی تغییر نام داده شد. اسم گورکی همچنین به تئاتر هنر مسکو، موسسه ادبیات جهانی متعلق به آکادمی علوم و نیز شاهراه اصلی مسکو افزوده شد. ولی شهرت در ازای قیمتی بهدست آمد. در سالهای آخر عمرش از عملاً «حصری خانگی» توسط استالین شکایت میکرد، که تا سال ۱۹۳۵ هرآنچه را میخواست از این نویسنده بزرگ گرفته بود. هنوز معلوم نیست در آن نقطه گورکی چقدر درباره شرایط خود میدانست یا از شرایط کشورش. فنگر میگوید: «او استعدادی ذاتی برای باور کردن چیزی داشت که خودش میخواست باور کند، و برای ندیدن آنچه که نمیخواست ببیند.» فنگر میگوید که او تمایل داشت نوشتههای خیالیاش را با گنجاندن آن در قالبهای تعلیمی خراب کند، اما خاطرات متفاوت هستند. آنها از تعهد طولانی گورکی به «واقعیتی که باور داشت میتواند و باید وجود داشته باشد، واقعیتی که باعث میشود بخواهی که بروی و دنیا را تغییر دهی» امتناع میکنند. «خاطرات گورکی همچنین مقدار زیادی به ما درباره خود نویسنده خاطرات میگوید. این موجود ساختگی با نام ماکسیم گورکی ممکن است بهترین و ماندگار ترین آفریده ی او باشد.»
مطالب دیگر این پرونده:
نظرات: بدون پاسخ