«طاهره، طاهرهی عزیزم» نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی است. این کتاب اولینبار در سال هشتادوهشت توسط نشر مشکی، بیستوچهار سال پس از درگذشت ساعدی در پاریس، در ایران منتشر شده است.
غربت، دوری و آوارگی، نهتنها بر مرگِ این نویسنده و نمایشنامهنویس، بلکه بر تمام زندگیِ او سایه انداخته است. این تنهایی و جداماندگی را حتی از مضمون نامهها نیز میتوان دریافت. نامههای جوان نوزده سالهای که در سالهای منتهی به کودتای سیودو، روزنامهنگاری، فعالیت سیاسی و حتی زندان را تجربه کرده است و حالا عشق را برای اولینبار تجربه میکند. او از سرگرانیِ معشوق، در رنج است. هرچه از عاشق اصرار به پاسخ گفتن به نامهها یا حداقل نیمنگاهی از سر مهر است، از معشوق سکوت است و تنها سکوت. از سوی دیگر درک او از زمانه مانند زخمی است که نهتنها التیام نمییابد، بلکه با گذر زمان عمیقتر میشود. با وجود تمام نادیده گرفتهشدنها و ناکامیها، نه زنجیرهی انس و الفت از دل ساعدیِ جوان قطع میشود و نه امید او برای رسیدن به دلدار ناامید میشود. او تا سال چهلوپنج به نوشتن نامهها ادامه میدهد. چهلویک نامهی بیجواب مینویسد که بهقول خودش «گویی به ته چاه فرستاده میشوند.»۲ در طول سالهای دوری از معشوق، گاهی به هیئت عاشقی متعصب درمیآید و خواستههایش بیدلیل و منطق میشوند، گاهی در خواستن و گاهی هم در گلهگزاری زیادهروی میکند. اما گویا حرف آخرش در همهی نامهها این است که بیهمگان بهسر میشود و بی مهرِ طاهره هرگز.
هیچچیز، نه کار سیاسی و نه مشغلهی طبابت و نویسندگی باعث نمیشوند که طاهره فراموش شود. هرچند ساعدی، تبریز شهرِ طاهره و موطن خودش را به قصد تهران ترک میکند، اما نوشتن به طاهره ترک نمیشود. بیشترین نامهها در فاصلهی زمانی سالهای چهل تا چهلوپنج فرستاده میشوند. درست زمانی که ساعدی مجموعهداستانهای عزاداران بیل، دندیل، گور و گهوراه و نمایشنامههای لالبازی، چوب به دستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا و گرگ و تکنگاریهای ایلخچی، خیاو یا مشکینشهر و اهل هوا را مینویسد. او هرچه میکند، به خواندن و نوشتن وفادار میمانَد همانطور که به طاهره وفادار میماند. در یکی از نامههایش مینویسد: «عیش و نوش من خواندنِ کتاب است و عشق من به کتاب، ولی خوب نمیدانم چطور شد پریدم تو تلهی عشقِ تو».۳
نامهها مثل حس خالص و نابی که غُلا… تجربه میکند، صمیمی و صادقاند. با همان ادبیات نزدیک به گفتار و بدون تکلف. حتی غلطهای دستوری و املایی هم در نامهها دیده میشوند. شاید چون نیازی نیست با عزیزترینها از پشت نقاب فرهیختهمان سخن بگوییم یا شاید چون ساعدی بیش از هر چیز با معشوق، از خستگی و دلزدگی و بُعد میگوید. بُعدی که انگار قرار نیست به قُرب بدل شود و گفتن از چنین محتوای تلخی اجازهی توجه به فرم را به آدم نمیدهد. اما نامهها هرچه نباشند، پناه ساعدیاند، مثل طاهره. وقتی به بطالت عمر میگذراند برایش مینویسد که «ساعات بیکاری توی خانه مشغول حافظ خواندن و خوابیدن هستم. دارم خیلی رسمی عمر «گرانمایه» را به آشغالدانی میریزم»۴. وقتی با توقیف و سانسور مواجه میشود، احتمالا اول سراغ قلم و کاغذ میرود تا برای طاهرهاش بنویسد: «این نامه را با عجله در خیابان برایت مینویسم. دلم فوقالعاده برایت تنگ شده… نمایشنامهام توقیف شده است. به درَک»۵. حتی وقتی برای زنده ماندن بهانهای پیدا نمیکند باز برای طاهره مینویسد که «مثل همیشه به یاد تو و این روزهای کثیفی که بی روشناییِ وجود تو دارم تندتند از سر میگذرانم، این عمر بیثمری که نمیدانم کی سر و سامانی خواهد داشت و این لاشهی کثیفی که مجبورم مرتب اینور و آنورش بکشم»۶.
برای همین تمام شدن عشقِ دوازده ساله را نمیشود به سادگی باور کرد. آخرین نامهی کتاب احتمالا پایان ماجرای طاهره و غُلا نیست. چطور میشود نامهای که با جملهی «منتظر نامهات هستم، منتظر نامهام باش. میبوسمت»۷ تمام میشود، پایان ماجرا باشد؟ چطور میشود مرگ ساعدی را نه در آذر شصتوچهارکه پس از آزادی از زندان اوین در سال پنجاهوسه باور کرد؟ چنان که شاملو در شعر محاق به آن اشاره کرده است. کسی که تخلصش، «گوهرِ مراد» را از نام حک شده بر سنگ گوری وام گرفته بود، در یکی از اولین نامهها برای طاهره نوشته بود: «چشمان تو مرا از زیر سرپوش، از زیر سنگ لحد، از قبر بیرون میکشد.»۸ انگار عشق طاهره مثل روح در تن غلامحسین ساعدی دمیده شده بود. شاید به همین دلیل باشد که ساعدی پس از فراق طاهره و بعد از زندان و دستآخر فرار و آوارگی، حتی پیش از آنکه بمیرد، جوانمرگ شده بود. شاید برای همین طاهره تا ابد همان کسی باقی ماند که از پس کیلومترها فاصله، میان استخوانهای گوهرِمراد آواز میخوانَد.۹
تیتر یادداشت برگرفته از شعرِ احمد شاملوست، تقدیمی به غلامحسینِ ساعدی
- بخشی از نامهی ۴۱.۲.۱۱
- بخشی از نامهی ۳۲.۶.۱۰
- بخشی از نامهی ۴۲.۸.۲۹
- بخشی از نامهی ۴۲.۷.۲۸
- بخشی از نامهی ۴۳.۷.۱۰
- آخرین جملهی آخرین نامهی کتاب
- بخشی از نامهی سوم کتاب
- برگرفته از شعری که بر روی سنگ قبر طاهره نقش بسته است.
نظرات: بدون پاسخ