site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > ناداستان خلاق در ایران > آرمانشهر همین‌جاست (به‌رسمیت‌شناختن طعم تلخ)
anne conway

آرمانشهر همین‌جاست (به‌رسمیت‌شناختن طعم تلخ)

۱۱ آذر ۱۳۹۹  |  فاطمه محمودی

پرونده‌ی آرمانشهر (۱۴)

*

ضدّمقدمه
سقراط (با ترجمۀ فؤاد روحانی) می‌گوید:
«…پس بیا تا در عالمِ تصور، شهری از نو بسازیم و بدیهی است که پایه و اساس شهر، احتیاجات ما خواهد بود».

پیش‌مقدمه
خرسندم که پس از افلاطون و سقراط (که تراژدی را نکوهش کردند)، ارسطو به دنیا آمد. شاید اگر او «بوطیقا» را نمی‌نوشت، ما امروز تئاتر نداشتیم. شهرِ بی‌تئاتر، تنِ بی‌سر است. پس شاید آرمانشهر جایی است که در آن تئاتر وجود داشته باشد.

مقدمه
آرمانشهر مفهومی است که می‌تواند سوار بر پر و بالِ پندارِ آدمی، پروار شود. در این نوشتار، برآنم تا از پروازِ خیالی بگریزم. از این‌رو، پیش از هر چیز، می‌گویم که لازمه‌ی خواندنِ این نوشتار، در نظر داشتنِ دارایی‌های‌مان است. دارایی‌های ما عبارت‌اند از زمان، مکان و انسان. پس در نوشتار حاضر، ما حقیقتاً در ظرفِ زمان، در یک شهر، در کنار شهروندان و حاکمان زیست می‌کنیم.

ادعا
من بر آنم تا ثابت کنم که آرمانشهر همین‌جاست و اینجا هر شهری است که خواننده‌ی این نوشتار در آن زندگی می‌کند. از این‌رو، می‌کوشم بیان کنم که آرمانشهر هدف نیست؛ بلکه ابزارِ رسیدن به هدف است و هدف، همانا، «شهر» است؛ در معنای حقیقیِ کلمه.
برای رسیدن به این هدف، تغییری در معنایِ ذاتی و مشهورِ واژه‌ی آرمانشهر ایجاد نکرده‌ام. در این نوشتار، آرمانشهر هنوز همان یوتوپیا، مدینه‌ی فاضله و شهرِ آرمانی است که با صفاتی چون نیک، معتدل، آسوده و مانند این‌ها به خاطر می‌آید. آنچه، در این نوشتار، در آن تغییر ایجاد شده است، مفهومِ آرمانشهر است. اینجا اسباب و هدفی که آرمانشهر همواره به آن‌ها مشهور و در پیِ آن بوده است، دگرگون می‌شوند. به عبارت دیگر، اگر خوراکی با طعم شیرین و ملیح، همواره خوب محسوب می‌شده؛ در این نوشتار، خوراکی با طعم تلخ و ناخوشایند خوب محسوب می‌شود.

بدنه
آن‌گاه که سقراط و دوستانش شهر آرمانی را تصور می‌کردند، سقراط دو بار گفت که داشتنِ چنین شهری –درست همانند آنچه خیال می‌کنیم-، ناممکن است اما آن را تصور می‌کنیم تا در عمل بتوانیم به آن نزدیک و نزدیک‌تر شویم. شهر خیالیِ سقراط، شهری بود به مراتب بهتر از شهری که او واقعاً در آن می‌زیست. بعدتر، توماس مور، در کتابِ «آرمانشهر» نیز شهری را وصف کرد که (وضعیت کلیِ آن) برتر از وضعیت تمام شهرهای روی زمین بود و هست. بنابراین، هرگاه آدمیزاده‌ای از ساختن شهری دیگر و یا مشخصاً از آرمان‌شهر حرف می‌زند، از چیزی، دنیایی، وضعیتی و سرانجام شهری بهتر حرف می‌زند و بهتر، همواره، مترادف است با وضعیتی که به نیازهای آدمی آنطور که او می‌خواهد و آنطور که مناسب است، پاسخ داده شود. چنین شرحی، از آرمانشهر را، نسخه‌ی تثبیت‌شده و مشهورِ مفهومِ آرمانشهر می‌خوانیم. اما یک مسأله‌ی مهم وجود دارد.
تا آنجه که نگارنده‌ی این نوشتار دریافته است، نه افلاطون و نه توماس مور، در کتاب‌های خود، از اینکه چگونه می‌توان به شهر آرمانی رسید یا آن را ساخت، چیزی نگفته‌اند (فارغ از اینکه شهر برساخته‌شان چقدر واقعی می‌تواند باشد). درواقع، آن‌ها بیشتر به وصف شهر جدید می‌پردازند اما راهکار مشخصی برای حرکت از نقطۀ الف به نقطه‌ی ب ارائه نمی‌دهند. با توجه به توصیفات آن‌ها، چیزی که آشکار است این است که داشتن شهر آرمانی، پیش‌نیازهای زیادی می‌خواهد. آرمانشهر، بسیار دور است. به همین دلیل، این نوشتار پیشنهاد می‌کند، پا بر روی همین زمینِ خودمان بگذاریم و ببینیم چگونه می‌توان به شهر آرمانی نزدیک شد. اما ما در زمینِ زیر پای خود چه داریم؟
همان‌طور که گفتم، زمان، مکان و انسان دارایی‌های کنونی ما هستند. بنابراین ما –چه بخواهیم و چه نخواهیم- دارای بسترهای لازم جهت رسیدن به شهر آرمانی هستیم؛ چرا که زمان، شهر، شهروند، تعداد زیادی تخصص و شغل و مقدار بسیار زیادی هم نیاز و احتیاج داریم. اما از آنجا که دارایی‌های ما افلیج هستند، محصولات آن‌ها نیز افلیج‌اند. آیا کشاورزی را می‌شناسید که با دادن کود و آب و هوای ناسالم، انتظار چیدن سیب‌های سرخ و بلورین از درختش داشته باشد؟ می‌دانیم که این روابط علت و معلولی (میان دارایی‌های ما و نتیجه‌های آنها) ناگزیر است. پس چاره چیست؟
به نظر می‌رسد در چنین شرایطِ وخیمی، آنچه لازم است این است که شهروندان، ابتدا، زمان و مکان خود را ببینند. برای این منظور نیاز است که این انسان‌ها قادر به دیدن باشند (ر.ک. به رمانِ «کوری» اثر خوزه ساراماگو). لازمه‌ی دوم، این است که این شهروندان دارای قوه‌ی تشخیص باشند و بتوانند خلأهای موجود در زمان و مکان خود را، پس از تماشای آن‌ها، دریابند. کار ما درست پس از این آغاز می‌شود.
انتظار داریم که وقتی همگان خوب دریافتند که در شهری معیوب زندگی می‌کنند، با اندیشۀ این که چطور می‌توان عیب‌ها را رفع کرد، دمی بنشینند؛ چشم‌ها را ببندند؛ اشخاص را فراموش کنند؛ مقولات را به خاطر بیاورند و سرانجام ده عدد راه‌حلی که به ذهن‌شان می‌رسد را با مداد کهنه و شکسته، روی کاغذ زرد و چای‌خورده‌ی خود، بنویسند. به عبارت دیگر، انتظار داریم که آدمیان، شهروند شوند و این نقش خطیر، ارجمند و مهم را بپذیرند. چرا که همانطور که گفتم، آدمی ذاتاً در پیِ وضعیت برتر است. آرمانشهرِ این نوشتار، درست در همین نقطه، متولد می‌شود.

پرانتز باز
به گمانم اینجای نوشتار و پس از این تعیینِ تکلیف برای آدمیان به‌مثابه‌ی شهروندان، رکنِ مهمّ شهر به خاطرتان می‌آید: حاکمیت. حاکم، حکومت، دولت و درکل، مقامات مسئولِ وقت، در هر شهر و ده، بی‌شک عناصر و ارکانی فراموش‌نشدنی هستند. امروز (مانند دیروز)، جهان، درگیرِ نظام‌های حکومتی است (مانند فردا). این نوشتار نیز وظایف، الطاف، کاستی‌ها و جنایت‌های حاکمانِ شهرها، در طول تاریخ را فراموش نکرده اما این بار می‌کوشد تمرکز خود را بر رابطۀ میان شهروند و شهر بگذارد.

پرانتز بسته یا ادامه‌ی بدنه
آیا اگر قرون وسطی نبود، رنسانسی به وقوع می‌پیوست؟ آیا اگر دستی آلوده نباشد، آبی آن را پاک خواهد کرد؟ آیا اگر نادانی نباشد، دانش لذتی دارد؟ به جملۀ بعد توجه کنید. این نوشتار، با طرح این پرسش‌ها، نمی‌خواهد، نمی‌تواند و نباید در پیِ توجیه وجود قرون وسطی یا آلودگیِ دست‌ها یا نادانی باشد. این نوشتار، در پیِ آن نیست که بگوید وجود بدی‌ها لازم و خوب است؛ بلکه می‌کوشد باور کند که قرون وسطی وجود داشت، دست‌ها آلوده می‌شوند و پاره‌هایی از نادانی در هر آدمی وجود دارد. با این حال، خوب است این بدی‌ها را (هر چند تلخ و مشمئزکننده) به فالِ نیک بگیریم. من اینها را «اسباب رسیدن به آرمانشهر» می‌خوانم. چرا که درست به علت وجود آن‌ها است که می‌توانم و می‌خواهم که به «وضعیت برتر» فکر کنم.
بنابر آنچه گفتم، می‌خواهم در مفهوم تثبیت‌شده و مشهور آرمانشهر دست ببرم! شهر آرمانیِ این نوشتار، آن شهر معقول، معتدل و زیبایی نیست که همه طالب آن هستیم. شهر آرمانیِ این نوشتار، همین شهر افلیجی است که در آن زندگی می‌کنیم. حال که آرمانشهر (یعنی همان «وضعیت برتر»، در معنای تثبیت‌شده‌ی آن)، بسیار از ما دور است، بیایید همین شهرِ افلیجِ خودمان را آرمانشهر بخوانیم؛ چراکه این شهر افلیج است که می‌تواند، شایسته است و باید ما را برای رسیدن به وضعیت برتر برانگیزد. شهر افلیج است که می‌تواند، شایسته است و باید سلول‌های ما را برای حرکت به سوی وضعیت برتر سوق دهد. از این رو، می‌کوشم بیان کنم که آرمانشهر هدف نیست؛ بلکه ابزارِ رسیدن به هدف است و هدف، همانا، شهر است؛ شهر در معنای حقیقی کلمه.
بهشت را می‌شناسید؟ بهشت جایی است که همه‌ی ادیان، در سراسر تاریخ و در همه‌ی ملل، آن را به عنوان «وضعیت برتر» به بشر وعده داده‌اند. آیا آرمیدن در کنار رودِ آب‌پرتقال را ترجیح می‌دهید یا شنا در رودِ نوتِلّا را؟ آنطور که می‌گویند، در صورتی که پا به بهشت بگذارید، هر آنچه بخواهید مهیا می‌شود. مطابق با آنچه تاکنون گفته شد، بهشت برای این نوشتار، آرمانشهر نیست. چرا؟ چون بهشت دارای وضعیت و ابزارهای لازم جهت برانگیختن بشر به سوی «وضعیت برتر» نیست. چرا؟ چون بهشت، خود، آن «وضعیت برتر» است. از این رو، دنیای پیش از مرگ را آرمانشهر می‌خوانیم و بهشت را یک شهر. شهری که با مختصاتی که دارد، می‌توانید دوستش داشته یا نداشته باشید.
پس ما اکنون در شهر زندگی نمی‌کنیم. ما گمان می‌کنیم که در شهر زندگی می‌کنیم. اینجا که ما اکنون در آن به سر می‌بریم، آرمانشهر نام دارد. آرمانشهر، رمز ورود به صندوق است و صندوق است که شهر است. بله! اگر خوراکی با طعم شیرین و ملیح همواره خوب محسوب می‌شده است؛ در این نوشتار، خوراکی با طعم تلخ و ناخوشایند، خوب محسوب می‌شود.
به احتمال زیاد، اگر بسیاری از ما را تنها برای پانزده دقیقه، در شهر آرمانیِ افلاطون یا توماس مور رها کنند، می‌کوشیم تا در این زمان محدود، بیشترین بهره را از آن شهر ببریم. زیرا می‌دانیم که در یک شهر آرمانی (در یک وضعیت برتر) قرار گرفته‌ایم. به عبارت دیگر، می‌کوشیم قدرِ مکان و زمانِ خود را بدانیم. حال بیایید پاها را بر زمینِ واقعیِ خودمان بگذاریم؛ بر تنها دارایی‌مان. اینجا شهر آرمانی است. شما همان‌طور که خبر سقوط هواپیما را می‌شنوید، دیالوگی از فیلم کمال‌الملک را می‌خوانید و افسوس می‌خورید، تصویرِ به خون کشیده‌شدنِ مردم سرزمین‌تان را در موبایل‌تان و تصویر هم‌زیستیِ مسالمت‌آمیزِ خرس‌های پاندا با گل‌های میمون را در سواحل آرام و زیبای فلان‌جا می‌بینید و نیز، هر روز، خاطره‌ی دویدن‌هایِ شتابان و دهه‌به‌دهه‌ی خود، در خیابان ولیعصر، را به‌یاد می‌آورید، در آرمانشهر قرار دارید. شما سال‌هاست که در این مکان قرار دارید و سال‌ها در این مکان قرار خواهید داشت.

نتیجه
حال که در آرمانشهر زندگی می‌کنیم و می‌دانیم که مطلوب‌بودنِ آرمانشهر (در معنای جدیدی که به آن دادیم)، وابسته به عیب‌ها و نقص‌های آن است، خوب است که در راه رسیدن به شهر (مطلوبِ بی‌عیب و نقص) بکوشیم. این کوشش در انجامِ وظایف شهروندی –یعنی همان دیدن، تشخیص‌دادن، فکرکردن، نوشتن و پرداختن به همانندهای این کنش‌ها- خلاصه می‌شود. یکی از مصادیق کنش‌های شهروندی تئاتر است. در پیش‌مقدمه گفتم که خرسندم که پس از افلاطون و سقراط (که تراژدی را نکوهش کردند)، ارسطو به دنیا آمد. شاید اگر او بوطیقا را نمی‌نوشت، ما امروز تئاتر نداشتیم.
من در آرمانشهرِ افلاطون و توماس مور، تئاتر و تماشاخانه ندیدم. شهرِ آرمانی، در معنایِ تاریخی و تثبیت‌شدۀ آن، تئاتر ندارد؛ چراکه اساساً احتیاجی به تئاتر ندارد. تئاتر می‌کوشد رنج‌ها و زخم‌های انسان را به او نشان دهد و در آرمانشهرِ افلاطون و توماس مور زخم چندانی وجود ندارد. در نتیجه، «وضعیت برتر»، کلاً، نیازی به تئاتر ندارد. اما اینجا، در آرمانشهرِ ما، تئاتر وجود دارد. پس شاید اگر این نوشتار، می‌کوشد شهرِ خالی (بدون پیش‌وپس‌وند) را «وضعیت برتر» بنامد و شهر افلیج کنونی را آرمانشهر بخواند، برای همین است! زیرا:
شهرِ بی‌تئاتر، تنِ بی‌سر است. پس آرمانشهر جایی است، که در آن، تئاتر وجود داشته باشد.

photo: Anne Conway
آرمانشهر افلاطون تئاتر توماس مور سقراط فاطمه محمودی یوتوپیا
نوشته قبلی: از راست که بپیچی دو قدم، از چپ ۴ قدم
نوشته بعدی: خیلی دور، خیلی نزدیک

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh