به هر که بگویم از رفتن به دندانپزشکی خوشم میآید، فکر میکند یک چیزیم میشود، اما من واقعاً دوست دارم روی صندلی مخصوصشان ولو شوم، پاهایم را دراز کنم و بگذارم دکتر کارش را بکند. در واقع تنها جایی است که هیچ مسئولیتی ندارم و یک نفر دیگر است که باید حواسش را جمع کند. […]
نویسندهای برای تمسخر دنیا؛ درباره «دونالد بارتلمی» و جهان نویسندگیاش
اگر با این تعبیر موافق باشیم که «سبک» نویسنده محصول تکنیک خاص روایت و جهان واره داستانی اوست، باید بگوییم دونالد بارتلمی به معنای واقعی کلمه یک نویسنده صاحب سبک است. بارتلمی استاد تلفیق سبکها و نظریات پیش از خود و هم دوره خود است. اما این تلفیق تنها یک کولاژ تقلیدی نیست. همه چیز-از […]
داستان کوتاه «از یاد رفته»؛ اغور آتای
خواست هرچه زودتر کتابا رو پیدا کنه، میخواست این سفر بیپایان به گذشته تموم بشه. سعی کرد کفش مهمونی قدیمیش رو از پاش در بیاره. بعد، نتونست کفشای راحتی نرمش رو پیدا کنه. لنگ لنگون رفت سمت فانوس. صندوق کتابا باید همون گوشهی روبهرویی میبود. اما اونجا، تاریکی شکلی داشت که شبیه صندوق کتاب نبود. […]
داستان کوتاه «مثل بادکنکی که نخش رها شده باشد»
آفتاب رفته بود. یک ساعتی می شد که پیرزن، روی تخت بیمارستانی که گذاشته بودند وسط پذیرایی، خوابیده بود. صورت پیر و سفیدش هر از گاهی در خواب جمع می شد و بعد از این که ناله ای از میان لب های نیمه بازش بیرون می آمد دوباره باز می شد. آن روز صبح در […]