پروندهی آرمانشهر (۴) * باید از چیزی کاست، گر بخواهیم به چیزی افزود. هرکس آید به رهی سوی کمال. تا کمالی آید، از دگرگونه کمالی باید. اقتباسی آزاد از شعر «مانلی» نیما یوشیج دریاچه نگینی فیروزهایست در میان تپههایی که پاییز بر آنها رنگ طلایی پاشیده؛ نگین مشجّری که انگار نقشهی گنگ […]
مثل هر روز
پروندهی آرمانشهر (۲) * مثل هر روز، سر ساعت شش روبهرویم مینشینی. مینشینی موهایت را از زیر مقنعه در میآوری و کمی بیخیال به پشتی صندلی تکیه میدهی. میدانم این لحظه برایت بهترین وقت روز است. نفست جا نیامده میپرسی سفارش دادهام یا نه. میگویم که برای تو و خودم یک قهوه سفارش دادهام. پیشخدمت […]
داستان کوتاه «من خوشبختم»
مادرم میگوید من خوشبخت هستم. فکر که میکنم بیراه هم نمیگوید… شوهرم مرد خوبیست. نه معتاد است، نه خدایی نکرده خانم باز، دست بزن هم ندارد. خیلی که عصبی بشود یک چیزی میشکند. آن هم در این سال ها زیاد اتفاق نیفتاده است. چند تا لیوان دم دستی و سه چهار تا بشقاب بیرنگ و […]
داستان کوتاه «یک انیماتور عزیز و دوست داشتنی»
سولماز شبانی، متولد ۱۳۶۱ در تهران، فارغالتحصیل نقاشی از دانشگاه هنر و معماری تهران مرکز و در حال حاضر تصویرگر و نویسنده است. فعالیتش در حوزهی داستاننویسی، از سال ۱۳۹۲ با شرکت در کارگاههای داستاننویسی امید بلاغتی شروع شد و بعدها با نشستن در کلاسهای امیرحسن چهلتن، مهدی ربی و گاهی سر زدن به کلاسهای […]