سال پشتِ سال گذشته و من رفتهرفته از مضحکهی معروف به لذت زندگی گریزان و بیزارتر شدهام، از، چه میگویند، اینکه بدانی چطور زندگی کنی و قلق لذتبردن از زندگی دستت بیاید. اشتباه نشود، بنده با همهی شکلهای لذتِ جانانه از زندگی مخالف نیستم. بالاخره آدمیزاد هر جا که باشد ممکن است ناغافل تبِ شادمانی […]
«بحران گروگانگیری بیروت من»؛ نوشتهی رالف پاتس
اولینبار سیدابراهیم را در منطقهی حمرا در بیروت غربی دیدم. آنموقع، دنبال کافهای میگشتم که قبلا کسی بهم توصیه کرده بود و نمیتوانستم پیدایش کنم. داشتم در گوشهای از حمرا، در خیابان ژاندارک، نقشهی آنجا را بهدقت بالا و پایین میکردم که سیدابراهیم به من نزدیک شد. با آن شلوار جین آبی، پیراهن چهارخانه و […]
«عیادت»؛ نوشتهی احمد آلتان
روزی روزگاری آناتولی – ۲ گاهی پیش میآید که به عیادت مردگان بروم. درست دلیل این کارم را نمیدانم. در واقع گمان نمیکنم هیچیک از کسانی که در زیر سنگ این تابوتهای بزرگ مرمرین[۱] دراز کشیدهاند به چنین چیزی نیاز داشته باشند اما، گویی از تصور اینکه روح سرگردانی در آن حوالی انتظار آمرزیده […]
«شهامت لاکپشتها»؛ نوشتهی ادوارد هوگلند
ادوارد هوگلند متولد ۱۹۳۲ و از شاگردان هنری دیوید تارو بود. نوشتن را در ۱۹۶۸ آغاز کرد و جستارهای بسیاری با موضوع طبیعت قلم زده است که صدای صادق، نگاه تیزبین و افتادگی یک طبیعت گرد حرفهای را باز مینمایاند. با این حال، او یک مرد شهری و اهل نیویورک بود و به قول خودش […]