|| دربارهی رمانِ «زل آفتاب»؛ نوشتهس سروش چیتساز ||
«زل آفتاب» رمانی با پنج قسمت مجزا اما بههمپیوسته است که ساختاری مشابه در میان این پنج قسمت دنبال میشود، در هر قسمت ابتدا توصیفی از «عکسی که انداخته نشده» تحت عنوان یک عدد (صفر تا چهار) بیان شده و پس از آن روایتهای اصلی با عنوانهای «بیمرگی»، «کلاه خسروی»، «رباط استراب»، «به صدفها گوش کن» و «کرم یخ» آمده است.
«روناک»، «سپهر»، «سهراب»، «نازنین» و «مهیار» پنج شخصیت اصلی داستان هستند که هر یک در نقطه کانونی یکی از فصلها قرار گرفتهاند. رمان از روایت روناک شروع و به روایت مهیار ختم شده است. خواننده در ابتدای رمان با فضایی آخرالزمانی مواجه میشود که طوفانی در تهران توانسته است درختی کهنسال به نام «نیاز» را در خانه قدیمی خانواده اردوخانی از جا دربیاورد، این شروع ماجرایی است که سرنوشت اعضای اصلی خانواده، روناک و سپهر، و باقی شخصیتها را تحت تاثیر قرار دادهاست. این فضای آخرالزمانی گویی برای خرق عادت است و شخصیتها هر یک به نوعی در فاجعههایی گرفتار شدهاند که از گذشته به ارث بردهاند. گرچه در پایان هر فصل کنشمندی شخصیتها بر خواننده مسجل میشود، اما سنگینی بار تاریخ بر گرده آنها چنان است که با وجود آن رهایی از «مردهریگ» نیاکان میسر نیست.
راوی در هرفصل با استفاده از جریان سیال ذهن مدام میان واقعیت و رویا در حال آمدوشد است و همچنان که به گذشتهی شخصیتهای داستان نقب زده، سلوک درونی آنها را نیز روایت کرده است و این رفتوبرگشت میان حال، گذشته و دنیای ذهنی تا جایی ادامه یافته که مرز میان این سه دنیا کاملا محو شده و خواننده در «کرمچاله» روایت فرو رفته است. این شیوه روایت، اگرچه با درونمایه رمان تطابق دارد، گاه چنان تعلیق را طولانی کرده که اثر پایبندی به اصول کرونولوژیکی خود را از دست داده و گفتمان روایی را ناکام باقی گذاشته است؛ این نکته شاید پاشنه آشیل کتاب باشد، چیزی که اجازه نمیدهد خواننده نهچندان حرفهای کتاب با آن ارتباط برقرار کند.
بلوغ کتاب اما در روابط بینامتنی آن رقم خورده است. در درجهی اول چهارچوب کتاب بسیار مستحکم است و عناصر پیرامتنی، سرلوحههای فصول، که از کتابهای مختلفی انتخاب شدهاند، ذهن مخاطب را برای ورود به روایت هر فصل آماده میسازند. در حین روایت نیز متن به بیشمتنهای بسیاری در تاریخ، اسطوره و علوم مختلف ارجاع داده است. ارجاع به شخصیتهای تاریخی مانند پزشک احمدی (پزشکی که تخصصش کشتن زندانیان با آمپول هوا بوده است) زمینه را برای پرداخت شخصیتهای اصلی داستان فراهم کرده و گفتن از اماکن تاریخی به ساختن تصویری بسیار قوی از موقعیتهای فراواقعی منجر شده است. سخن گفتن از جایگاه اسطوره در متن اما به مراتب مشکلتر است؛ میتوان به قطعیت شالودهی رمان را اسطورهها و افسانهها دانست، چندان که نویسنده در سطوح مختلف روایت اسطورهها را دخیل میکند. گاه عنصری طبیعی مانند درخت را دستمایهای برای نمادپردازی قرار داده و «نیاز» را منشاء حیاتی دانسته است که با واژگون شدن درخت در معرض نابودی قرار گرفته، گاه از اسطورهها تیپهایی مستقل ساخته است که شریان روایت را در دست دارند، مانند پَشوپان که ساختار اسطورهای خود را در کارکردهای داستانیاش پنهان میکند، و گاه موقعیتهای اسطورهها را در روایت جای داده و با استفاده از آن وجه اساطیری شخصیتهای اصلی را پررنگ کرده است، مشابه با سرانجامی که برای نازنین روی داده است. شخصیتهای داستان خود باور عمیقی به افسانهها دارند و این باور عمیق گویی سرلوحه نویسنده در نوشتار بوده است، بهطوری که گاه شیفتگی نسبت به اسطورهها درک معنای ئانویه را با مشکل مواجه کرده است. استفاده از اسطورهها و افسانههای ازیادرفته، مانند شمشیری دولبه عمل میکند، از سویی مخاطب را به کندوکاو خارج از متن وا داشته و از سویی دیگر فهم لایههای معنایی را منوط به دانستن آن کرده است، درنتیجه «لذت توأمان با کاوش» نویدی است که میتوان به خواننده علاقهمند و آشنا به اسطوره داد. این خواننده میتواند معنای نمادین اشخاص، مکانها و خردهپیرنگها را دریابد و با هر بار خوانش به نکتهای جدید دست یابد.
از منظر نگارنده، درخشانترین جنبه این اثر توصیفات وابسته به مکان آن است. تنوع جغرافیای داستانی و در کنار آن ویژه بودن رویدادها رمان را از بقیه آثار تولیدشده در این ژانر مستئنی میکند. «انحنای مکان-زمان»، اصطلاحی از علم فیزیک که در فصل «به صدفها گوش کن» به کار میرود، بهنظر مفهومی است که میتوان آن را برای توصیف اثر نیز به کار برد؛ در «زل آفتاب» رویدادها چنان آمیخته با بعد مکانی و زمانی هستند که مشکل میتوان آنها را در موقعیت دیگری تصور کرد، گویی فقط برای این خلق شدهاند تا بستری برای اتفاقات رمان باشند. آشناییزدایی از این مکانها به کمال انجام گرفته است به طوری که تهران طوفانزده با آنکه مکانی ملموس و قابل دسترسی است، در این اثر همانقدر بدیع به نظر میرسد که «رباط استراب» که سراسر آمیخته با تخیل است. هر یک از دنیاهای خلق شده قوانین خود را دارند و خواننده، مانند آلیسی که ناگهان به سرزمین عجایب هبوط کرده باشد، با پیش رفتن روایت این قوانین جدید را کشف میکند، قوانینی که گاه میتوانند خواننده را از خواندن بازدارند.
به نظر میرسد «زل آفتاب» با آنکه در پرداخت جزییات و ارجاع درونمتنی و بیرونمتنی بسیار ریزبین و نکتهسنج است، در انسجام خطوط روایی چندان موفق عمل نمیکند و درنهایت از برقراری نظم درونی عاجز است تا آنجا که گاه خواننده را با سوالاتی بیجواب در دنیایی بزرگ و عجیب مبهوت باقی میگذارد؛ شاید نگاره آغازین کتاب که از «سیر فلسفه ایران» نوشته علامه اقبال لاهوری انتخاب شده خود شرح حالی از خواننده سرگشته میان صفحات کتاب باشد: «چون پروانهای سرمست از گلی به گلی پر میکشد و ظاهرا هیچگاه صورت کلی باغ را درنمییابد»!
نظرات: بدون پاسخ