چشمانم را که باز میکنم آفتاب به لبه ی پنجره رسیدهاست و صدای رادیوی زن همسایه بلند شدهاست. باید حدودا هفت صبح باشد. موهایم را از روی صورت پَس میزنم. تصویرم در آینهی روبرو با ملحفهی سفید و دستها و پاهای کِش آمده و آویزان از هر طرف، شبیه به قابهای فوتومنتاژ شدهای است که […]
بنبست
جلویم نشست، با همان قیافهی جدیای که از صبح داشت، و برای بار نمیدانم چندم گفت: «خانم امیری، لطفاً یک بار دیگه تعریف کنین. حتا اتفاقهای سادهای رو که به نظرتون مهم نیست. همونها کلی اطلاعات به من میده.» خسته از تکرار پی در پی ماجرا برای در و همسایه، فامیل و دوست، پلیس و […]
آگراندیسمان یا گزارش یک هنجارشکنی
فربد مهاجر در تلون، چیزها خودشان را شبیهسازی و تکثیر میکنند. همچنین وقتی آدمها فراموششان میکنند، کمکم محو میشوند یا جزئیاتشان را از دست میدهند. خورخه لوئیس بورخس/ تلون، اوکبر، اوربیس ترتیوس پرولوگ رونویسی از تکّهی گمانبرانگیز یک عکس: چند رشته نوار زرد رنگ حفاظتی که برای منع عبور و مرور شهروندان، عرض […]
سیاهیِ یک لشکر
خون نبود البته. داروی اسهال بود. من اما پرسیده بودم: «چطور باید خون رو از روی لباس پاک کرد؟» در آن وقت صبح به زحمت خشکشویی را پیدا کرده بودم که باز باشد. فکر کردم آنها بارها لکهها را از روی لباسها پاک کردهاند، پس باید راهکاری بلد باشند. البته قبل از تماس گرفتن با […]