WhatsApp Image 2022-09-16 at 9.52.17 AM

رقصیدن بر لبه‌ی پرتگاه

۱ من یک روز معتدل، در اوایل پاییز ۹۸، در حالی که چمدان‌هایمان را بسته بودیم برویم منجیل و چندروزی با رفقایمان خوش بگذرانیم، داشتم می‌مُردم. یعنی طور غریبی شدم که به قول قدیمی‌ها جان داشت از قفس بدنم رها می‌شد. در آن لحظه با درد مفرطی که در سینه‌ام داشتم و همه‌اش ناگهان آوار […]

Bruno Aveillan

کنار رودخانه‌ی هادسون با والریا لوییزلی

من به او حسودی می‌کنم. او از من پنج سال بزرگ‌تر است. یک پالتوی زرد خوشرنگ پوشیده و تمام سالن مدرسه‌ی نیواسکول، پر از دانشجویانی‌ست که از ته دل آرزو می‌کنند روزگاری مثل او نویسنده شوند: نویسنده‌ای معروف، پرفروش، چندزبانه و از همه مهم‌تر نویسنده‌ی برگزیده‌ی نیویورک تایمز که کم‌تر از چهل سال سن دارند. […]

memoire

روز مستطیل‌های روشن

ـ تو با تبلت برو سر کلاس فیزیک، من این ساعت جلسه دارم. ماراتن شروع می‌شود. شب موبایل را می‌گذارم روی حالت پرواز و ساعتش را در چندین زمان تنظیم می‌کنم؛ ۷:۴۵ شروع کلاس سنا، ۸ شروع جلسه‌ی خودم، ۸:۳۰ کلاس محمدرضا. وسط جلسه، ساعتِ۸:۳۰، موبایلم زنگ می‌خورد. هندزفری را درمی‌آورم، صدای لپ‌تاپ را بالا […]

jblPaz on Twitter

با غاده السمان در کوچه‌ی بن‌بست

یادداشت‌های یک جت‌لگ از قاره‌ای دور – ۳   راضیه مهدی‌زاده   «دلم برای پزشکی می‌سوزد که بعد از مرگم تنم را تشریح خواهد کرد. او قلبم را به شکل نقشه‌ی جغرافیای جهان عرب خواهد یافت.» این جمله را غاده گفت. دستی در موهای پرپشت سیاهش کشید و من را در انتهای کوچه‌ی بن‌بست با […]