پروندهی آرمانشهر (۱۵) * روز اول با کلمههای جدید آغاز میشود. دریا، یک صندلی چرمی با دستههای چوبی. دقیقا شبیه به همانی که توی اتاق پذیراییمان داریم. برای مثال: روی پای خودتاون نایستید، روی دریا بشینید. این جمله مهمترین مانیفست کل فیلم است و استدلالش در تمام فیلم متجلی است. به خودتان زحمت فکر کردن […]
یک مدت، تا ابد (چند تصویر و یک یاد از اصغر عبداللهی)
حالا که مینویسی، حالا که نه «پنجاهوپنج سال پیش، سال هزاروسیصدوبیست. شهریور هزاروسیصدوبیست، سوم شهریور، ساعت هشت و پونزده دقیقه» است و نه چندمِ دی ماهِ هزاروسیصدونودونُه و نه چندمِ دسامبر دوهزاروبیست، حالا وقتی است که سعی میکنی، به جبرِ زمانه، ذهنات را برای نگاه کردن در یک آینه مجموع گردانی. *** پشت پنجرهی خانهات […]
خیلی دور، خیلی نزدیک
پروندهی آرمانشهر (۱۶) * این روزها که مثل آدمهای زیادی در جهان بدجوری خودم را در قفسِ قرنطینه حبس کردهام و فاصلهی بین خانه و رستوران و محل کار و خیلی چیزهای دیگر در دنیایم فقط به چند متر تقلیل یافته است. اگرچه در فضایی پر از ترس و اضطراب دستوپا میزنم، ولی گاهی هم […]
آرمانشهر همینجاست (بهرسمیتشناختن طعم تلخ)
پروندهی آرمانشهر (۱۴) * ضدّمقدمه سقراط (با ترجمۀ فؤاد روحانی) میگوید: «…پس بیا تا در عالمِ تصور، شهری از نو بسازیم و بدیهی است که پایه و اساس شهر، احتیاجات ما خواهد بود». پیشمقدمه خرسندم که پس از افلاطون و سقراط (که تراژدی را نکوهش کردند)، ارسطو به دنیا آمد. شاید اگر او «بوطیقا» را […]