مثل همیشه مامان همینطور حرف میزد و من بیشترش را گوش نمیدادم. حرفها همان حرفهای همیشگی بود و من دیگر حوصلهی دوباره شنیدنشان را نداشتم. گاهی یک «آره» یا «نه» میگفتم و یا سوال میکردم «واقعا؟» و اگر او یک سوال دیگر در مورد حرفهایش میپرسید، نمیدانستم کجای کاریم و دست و پایم را گم […]
خلوت منصفانه
«… و کسانی که در حال رقص دیده میشوند، تصور میشود که دیوانهاند، [این تصور] برای کسانی [است] که صدای موسیقی را نمیشنوند.» (نیچه) کورمال کورمال در نور نحیف گوشی تا دم در میروم و کلید را میزنم. نور به زحمت گوشه و کنار اتاق را روشن میکند. اتاقم مثل قبر مستطیل و دراز […]
خلوت پرهیاهو
۱. غروب یک روز جمعه است، اردیبهشت ۹۴، مبلها را تازه آوردهاند و داریم خانهی مشترک را میچینیم. میز ناهارخوری هشتنفره را گذاشتهایم جلوی پنجرهی بزرگ تراس. کنار میز ایستادهام و دارم لامپ قرمز نئونی را که آنسوی اتوبان روشن و خاموش میشود، میبینم. نور بیرمق قبل از غروب از آنسوی پنجرهی بیپرده افتاده روی […]
صحنههای خارجی: نگاهی به روایت وودی آلن از لندن، بارسلونا، پاریس و رم
مردی که احتمال میرود به بیماری سختی مبتلا باشد، در حالی که از بیمارستان بیرون میآید، خودش را با این کلمات دلداری میدهد: «تو توی نیویورک هستی، شهر خودت». نام فیلم «هانا و خواهرانش» (وودی آلن، ۱۹۸۶) است و گویندهی این جملات کسی نیست جز خود وودی آلن، در نقش میکی. قصهی پرماجرای آلن و […]