Bahram_Heidari (1)

نوستالژیِ بهرام حیدری

اولین‌بار که بهرام حیدری را دیدم، توی کتابفروشی «اندیشه» بود که به آن کتابفروشیِ «کریمی» هم می‌گفتند. روبه‌روی قفسه‌ی کتاب‌ها ایستاده بود. با قامتی بلند و پیراهنی سبز و شلواری سفید،‌که به کِرِم می‌زد. نگاهش مصمم و دوست‌داشتنی بود. داشتم با کتاب‌هایی‌ که روی پیشخان بود، ور می‌رفتم و درعین‌حال او را که برایم مثلِ […]

پرنده به پرنده

نوشتن؛ همین و تمام

درباره‌ی کتابِ «پرنده‌ به پرنده»، درس‌هایی چند دربار‌ه‌ی نوشتن و زندگی       «منتقد کسی‌ است که پس از آنکه نبرد پایان یافت وارد میدان نبرد می‌شود و به زخمیان شلیک می‌کند.» آن لاموت معلم است. و به‌نظر من مشکلِ کتابِ «پرنده‌ به پرنده» همین است. او البته در دامِ تدریس یا آموزش‌دادنِ نوشتن […]

کلیله و دمنه

اشتر مست

درباره‌ی بابِ برزویه‌ی طبیب در «کلیله و دمنه» و دیگر چیزها     خواندن ادبیات فارسی یعنی خواندن مدام متن‌های ادبی. خواندن هزاران صفحه نظم و نثر که نویسندگان‌شان قرن‌ها فاصله‌ی زمانی و فرسنگ‌ها فاصله‌ی فکری دارند، لحظات غافلگیرکننده و جذاب دارد، اما اغلب ملال‌آور است. شکیبایی و شاید بشود گفت نوعی ریاضت می‌خواهد. نوعی […]

گیلگمش

تله‌ی افسونگر متافیزیک

یادم نیست این نقل قول از کدام کتاب بود. تورات، انجیل یا کمدی الهیِ دانته، که شرح لحظه‌ی «بیناییِ» آدم و حوا را می‌داد: «زن از آن میوه خورد و بعد به شوهرش هم داد. یکهو چشم باز کردند و دیدند عریانند». به یقین، مراد از «چشم باز کردن»، جز «حیرت» نیست. ارسطو، «حیرت» را […]